در ترجمه شعر


  – شما عملاً در ترجمه شعر تجربه فراوان داريد و قطعاً در اين مورد صاحب نظرياتى هستيد. ممكن است بگوئيد شعر چه‌طور بايد از صافى ذهن مترجم بگذرد و به زبان ديگر درآيد كه هم شعريت آن به گونه‌ئى كه در زبان اصلى است زخمى نشود و هم در زبان ميزبان بر تخت بنشيند؟
– گاه يك شعر به تمامى و كلمه به كلمه قابل انتقال است. اين تجربه‌ئى است كه شخصاً از ترجمه پاره‌ئى از شعرهاى لوركا دارم. گاهى هم شعرى هست كه به طور دقيق به زبان ديگر در نمى‌آيد. در اين صورت مى‌توان از ترجمه دقيق آن چشم پوشيد و در عوض به بازسازى آن پرداخت. منتها اين صورتِ بازسازى شده بايد چنان رنگ و بوى متن اصلى آن را داشته باشد كه انگار شاعرش آن را به اين زبان دوم سروده. نمونه بارز اين‌گونه ترجمه‌ها رباعيات خيام فيتز جرالد است.
به اين شعر لنگستن هيوز نگاهى بكنيد و به من بگوئيد آيا فارسى‌اش همان حال و هواى انگليسى‌اش را دارد يا نه:

در نعره خيزِ توفان      In times of stormy weather
عالم كر از هياهو      She felt queer pain
دردى غريب، با زن      That said,
مى‌گفت: – زير باران      “You’ll find rain better
بى سر پناه خوش‌تر!      Than shelter from the rain.”

در نيزه‌بار ِخورشيد      Days filled vith fiery sunshine
تفسيده آتش از آب      Strange hurt she knew
دردش به طعنه مى‌گفت:      That made
– گرماى سخت سوزان      Her seek the burning sunlight
بى سايه‌گاه خوش‌تر!      Rather than the shade.

در چارْچارِ سرما      In months of snowy winter
كه لانه گرم بهتر،      When cozy houses hold,
در مى‌گشاد و روزن      She’d break down doors
مى‌گفت: – لخت و لرزان      To wander naked
در جايگاه خوش‌تر!      In the cold.

       – يك جا گفته‌ايد جهانى نشدن آثار مكتوب ما براى خودش بحثى دارد. ممكن است به اين بحث اشاره‌ئى بكنيد؟
– پاره‌ئى از دوستان به مطرح شدن شعر و ادبيات ما در سطح جهان، از نظر حيثيت ملى مثلاً، بسيار اهميت مى‌دهند. من مسأله را از اين زاويه چندان مهم نمى‌بينم. ما در ترجمه شعر به شدت گرفتار مشكل زبانيم. از مختصات مهم شعر ما يكى در آميختگى آن با زبان است. همان مشكلى كه مثلاً در تركى‌ شعر ناظم حكمت با آن روبرو است كه شاهكارهايش فقط در زبان خودش شاهكار است ودر زبان‌هاى ديگر نه فقط شاهكار نيست بلكه گاه كاملاً نا مربوط و هذيان است. مترجم هر اندازه هم كه چيره‌دست باشد حتا ده درصد آن را نمى‌تواند به زبان ميزبان منتقل كند. مشكل ديگر صلاحيت مترجم است كه گاه يكسره با فرهنگ شاعر بيگانه است ولى به خودش اجازه ترجمه مى‌دهد. بلائى كه به عنوان نمونه بر سر شعرهاى خود من آورده‌اند. آن يكى «حرمتى» را خوانده است «خرمنى» و ترجمه‌اش كرده «يك خرمن»!
اين آخرين سطر يكى از شعرهاى من است:
و راه آخرين را در پرده‌ئى كه مى‌زنى مكرر كن.
مترجم كه از قضا يكى از دوستان بسيار عزيز من است بدون توجه به اين‌كه راه و پرده دو اصطلاح موسيقى است (چه راه بود كه در پرده مى‌زد آن مطرب – حافظ) برداشته از آن ترجمه‌ئى داده است در اين حدود كه مثلاً: «پرده‌ئى كه جلو در آويزان مى‌كنى راه راه باشد.» يا «جاده را در پرده‌ئى كه مى‌آويزى تكرار كن»! – آن يكى كلمه «سِفْر» به كسر سين و سكون ف را كه مفرد اسفار و به معنى كتاب بزرگ است و نام هر بخش از تورات، از قبيل «سِفْرِ پيدايش» يا «سِفْرِ خروج»، به كورى چشمِ كسره زير حرف سين و سكون بالاى حرف ف «سَفَر» خوانده. يعنى به فتح هر دو حرف. حالا اين موارد را من برحسب اتفاق ديدم. شعرهائى از من به هلندى چاپ شده، يا دوستى ترجمه مجموعه‌ئى از مرا به فنلاندى به‌ام محبت كرد. خب، از كجا بدانم در آن‌ها مترجم عزيز كه مسلماً نيت سوئى هم نداشته پشت درى را جلو آخرين كوچه آويزان كرده يا چه دسته گل ديگرى به آب داده.
برگردان ترجمه فرانسوى اين دو سطر را:
هرگز از مرگ نهراسيده‌ام‌
اگر چه دستانش از ابتذال شكننده‌تر بود …
چيزى در اين حدود از آب درآورده‌اند: «من كه دستانم از ابتذال شكننده‌تر است چرا بايد از مرگ بترسم؟» – مى‌بينيد؟ انگار آدم كفاره گناه نكرده‌ئى را مى‌دهد. آن شعر معروف نيما – «خانه‌ام ابرى است» را – ترجمه كرده‌اند: «خانه‌ام يك ابر است»! – البته اين نوع گرفتارى‌ها بيشتر مربوط به ترجمه شعر است. خوشبختانه امر ترجمه قصه و رمان به‌طور جدى آغاز شده و خيلى هم خوب پيش مى‌رود. هرچند كه مثلاً در ترجمه انگليسى قصه‌ئى، الم سرات كه به معنى الم شنگه و اين حرف‌ها است ترجمه شده بود «علم بالاى پل صراط»! – اين را پروفسور مايكل هيلمن به من نشان داد.
     – از همه ترجمه‌هاى اشعارتان ناراضى هستيد؟
– به هيچ‌وجه. در سال 1354 دكتر دراگوتين دومانچيچ مجموعه‌ئى از شعرهاى مرا به زبان صربى ترجمه كرد كه موفق درآمد. ترجمه‌ها با نظر خود من و با وساطت زبان فرانسه و مساعدت دكتر اسماعيل خوئى صورت گرفت. دراگو در زبان خودش صاحب‌نام است و من هم دست‌كم شعر خودم را غلط نمى‌خوانم.
هم الآن گزينه‌ئى از شعرهاى من در ارمنستان چاپ شده است. شعرها دقيق ترجمه شده و مترجم، آقاى نوروان، زمستان 70 كه به ايران آمد هرجا كم‌ترين ترديدى داشت با من درميان گذاشت و همسرم دقت ترجمه را تأييد كرد. ترجمه‌هاى دكتر كورت شارف به آلمانى هم قابل اعتماد است چون به اتفاق يكديگر روى آن‌ها كار كرديم و اشراف او به زبان فارسى هم حلال مشكلات بود. كورت كه مردى چند زبانه است شعر معاصر ما را به پرتغالى زبان‌ها هم معرفى كرده‌است. ديگر مى‌توانم از ترجمه پروفسور لئوناردو آليشان به انگليسى بگويم كه نه فقط خود شاعر قدر اولى است‌(  در شماره 31 هفته‌نامه كتاب جمعه چهار شعر درخشان از او به چاپ رسيده. ) سال‌هاى  درازى هم هست كه همين شعرها را در دانشگاه سالت ليك سيتى تدريس مى‌كند و تسلطش بر هر دو زبان فارسى و انگليسى و آشنائى كاملش با اين شعرها جاى هيچ نگرانى باقى نمى‌گذارد.
       – شايد ترجمه شعر ما با دشوارى‌هائى همراه باشد، ولى آيا نظير همين دشوارى‌ها در برگردان شعر ديگران به فارسى وجود ندارد؟
– سوآل‌تان عالى است. ببينيد: من به، حتا بعضى‌شان با كمك كتاب لغت دست به ترجمه مى‌زنند! – يكى براى ما كه سرگرم تهيه ويژه‌نامه‌ئى در مورد شيلى بوديم ترجمه چند شعر پابلو نرودا را فرستاد كه اگر يكى از همكاران برحسب اتفاق با شعرى كه خوشبختانه روى بقيه بود آشنائى قبلى نداشت ببينيد چه افتضاحى بار مى‌آمد: آن شعر كه مرثيه يكى از قهرمانان بود با چنين سطرى شروع مى‌شد (از حافظه نقل مى‌كنم): «بر تخته‌ئى از چوب گردو بلندش كنيد»، كه مترجم از آن چنين سطرى درآورده بود (باز هم از حافظه)«به درخت گردو دارش بزنيد»! – خب، ما ترجيح داديم باقى ترجمه‌ها را همان‌طور نخوانده به مترجم پس بدهيم. در ترجمه، و بخصوص در ترجمه شعر، بايد شرافتمندانه طرف شاعر را گرفت. مع‌ذالك من معتقدم ما به سختى از قافله عقبيم. ما بايد پيگيرانه در جريان فرهنگ جهان باشيم. بسيارى از جريان‌هاى مهم ادبى جهان در كشور ما نا شناخته مانده. فكر كنيد: يكى از مهم‌ترين آثار ادبى اين قرن كه نوشتنش در سال 1940 به پايان رسيده تازه حالا پس از پنجاه سال به فارسى منتشر مى‌شود. يعنى در 1989! – رمان بزرگ خانواده تيبو را مى‌گويم.
       – حالا در ظرف سه سال سه بار تجديد چاپ شده.
– واقعاً بايد ممنون دكتر نجفى باشيم. ترجمه اين كتاب فقط از او برمى‌آمد. گو اين‌كه آن وسطها كارش را رها مى‌كند مى‌چسبد به آن كتاب فضل فروشانه ضد خاطرات مالرو.
   – راستى از ترجمه دن آرام چه خبر؟
– مشغولم. ولى براى تمام كردنش فرصتى دارم؟ اصل كتاب در هشت جلد است. دو جلدش را از روى ترجمه فرانسويش تمام كرده بودم كه آقاى ايرج كابلى از راه رسيد. مردى چند زبانه و عاشق اين كتاب عظيم. متن روسى و ترجمه انگليسى آن را هم با خود آورده بود و به من نشان داد كه هر دو ترجمه فرانسوى و انگليسى كتاب از همان جمله اول غلط است. درست از همان جمله پنج شش كلمه‌ئى اول! – او خود به ترجمه كتاب از متن روسى اقدام كرده بود و قرار گذاشتيم كار را به اتفاق پيش ببريم. متأسفانه او ناچار است هر از چندى براى كارهايش به خارج برود و من هم پانزده ماهى نبودم. يعنى كار تا همين‌جا سه سالى به تعويق افتاده. در عوض حالا سخت مشغولم.
      – صحبت‌مان بر سر نقد بود. يك نقد خوب در كار يك هنرمند تا چه اندازه مى‌تواند مؤثر باشد؟
– ببينيد، حتا حرفه‌ئى‌ترين دسته‌هاى فوتبال هم كه قهرمان جهان مى‌شوند نمى‌توانند از داشتن يك مربى آگاه بى نياز باشند. اين مربى پس از هر مسابقه‌ئى نكته به نكته تاكتيك‌ها و بازى افراد را نقد و بررسى مى‌كند و صواب و خطاى بازى‌هاشان را برمى‌شمرد. هميشه يكى بايد باشد كه از بيرونِ گود نگاه كند. كسى كه خودش وسط گود است درست و نادرستِ كارش را نمى‌تواند بسنجد. البته نويسنده و شاعر و نقاش و بالرين و آهنگساز و هنرپيشه و عكاس و خلاصه هركه خلاقيتى دارد چه بهتر كه خودش بتواند در كارش قضاوت كند و منتقد سختگير اثر خودش باشد. اين كار براى كسانى مشكل‌ است و براى كسانى محال. من خود در كارم بسيار سختگيرم. فوت و فن‌هاى كار هم به قول قديمى‌ها چنان «ملكه»ى ذهنم شده كه براى كاربردشان نيازى به فكر كردن ندارم و به ندرت در شعرى كه مى‌نويسم دست مى‌برم. با وجود اين تا چيزى را از صافى قضاوت دوستانم كه بعض‌شان سخت مشكل‌پسند هم هستند نگذرانم منتشر نمى‌كنم. به هر حال يكى اين وسط بايد دل بسوزاند، نشان بدهد كه شايستگى قضاوت دارد و دست به كار شود. من بارها گفته‌ام رهبرى هنر هر عصرى را ناقدان هنرى آن عصر بر عهده دارند. ادبيات غنى قرن نوزدهم روس را در حقيقت بلينسكى‌ها ساخته‌اند.

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو