مرثیه


گفتند:
«- نمی‌خواهیم
نمی‌خواهیم
که بمیریم!»

 

گفتند:
«- دشمنید!
دشمنید!
خلقان را دشمنید! »

 

چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند!

و مرگِ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاشِ از پی زیستن
به رنج‌بارتر گونه‌یی
ابلهانه می‌نمود:
سفری دُشخوار و تلخ
از دهلیزهای خَم‌اندرخَم و
پیچ‌اندر‌پیچ
از پی هیچ!

 

 

نخواستند
که بمیرند
یا از آن پیش‌تر که مرده باشند
بارِ خِفّتی
بر دوش
برده باشند.

 

لاجرم گفتند:
«- نمی‌خواهیم
نمی‌خواهیم
که بمیریم!»

و این خود
وِردگونه‌یی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تَک
از گردنه‌های گردناکِ صعب
با جلگه فرود آمدند
و بر گُرده‌ی ایشان
مردانی
با تیغ‌ها
برآهیخته.

 

و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کف‌اندر
نبود. –
جز باد و به جز خونِ خویشتن،
چرا که نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
که بمیرند.

 

۷ اسفندِ ۱۳۴۴

ققنوس روی جلد

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو

2 comments

  1. سیدضیاء الدین تقوی

    سلام ودرودبرروح شاملوی بزرگ،،،اقتضاوطبع ادبیات،سکوت ورکوداست،وادیب گران سنگ ،ازادبیات سلاحی برای صعودساخت،،،که نه تنهاخود،بلکه هراندیشمندی به نگرش او،وسبک انتقال اندیشه،احیامیشود،،،وآن صدای ماندگار:(مردی زبادحادثه بنشست///مردی چوبرق حادثه برخاست)========برف نو،برف نوسلام،بنشین،که همه آلودگی ست این ایام///من یادش راگرامی،تفکرش را رهائی میدارم،،،روحش تعالی ست،خداوندمتعالی فرماید…

  2. جرگه نبود؟ جلگه به چه معناست تو این شعر؟