پژواك
«هِی!» مردِ تنها میدهد آواز
«هِی!» كوهِ تنها میدهد پاسخ. (سِیسِنسوُیی)
برف بر آب میبارد،
از درونِ آب میبارد. (سِیسِنسوُیی)
قاصدكها، قاصدكها!
كنارهی ماسهپوشِ دریا
بهار میشكفد. (سِیسِنسوُیی)
هیگوُراشیها میخوانند،
میخوانند و با هم میخوانند
و شب نزدیك میشود. (سِیسِنسوُیی)
خطی از تارِ عنكبوت
میگذرد
از برابرِ سوسنی. (سوْجوْ)
بیهیچ تشریفاتی
راست به جانب رقاصه میآید،
و به نجوا با او چیزی میگوید. (سوْجوْ)
این مردان كه نیها را میبُرّند
در كدامین جهانِ باستانی
كارِ خود را آموختهاند؟ (یاوا)
آغاز زمستان است؛ آبِ كنارهی شنی رود فرو نشسته است؛ نیها خشكند. چند مرد به بریدن نیها مشغولند، همانگونه كه هر ساله چنین میكنند. وقتی كه خسته میشوند دور آتش مینشینند و خود را گرم میكنند. آنان این آتش را از نیهای بریده روشن میكنند و این نیها تند میسوزند و مختصر دودی دارند و هر لحظه باید نییی به آن افزود تا روشن بماند. چیزی ابتدایی در این كار هست، چیزی از زمانهای كهن در این چشمانداز هست.
ماهیگیری با شماله در دلِ شب:
میسوزاند چهرههای
مردانِ كوُزوُ را. (یاوا)
ماهیگیران در دل شب در درهیی عمیق با نور شمالهها ماهی میگیرند، شمالهها چهرههایشان را روشن میكند و به آنان هیأتی دیوآسا میدهد.
آب سرد است
تپهها سبز:
یكی هیگوُراشی فریاد میكشد. (تاكِهجی)
گوش و چشم و حس لمس همه برای یك هدف تحریك شده. آب روشن سرد، سبزی تپه، لحن روشن و سخت زنجره آن جنبهی از طبیعت را به دست میدهد كه فصلی نیست، بلكه در هر نمود طبیعی سهمی دارد، و در صدای ناگهانی زنجره، در نوشیدن آب رود، و در شادابی سبزی تپه بیش از هر چیز دیگر احساس میشود.
یكی روز زمستان
بر خلنگزارِ سوزان
سگانِ درندهیی چند. (تاكِهجی)
گدا گُلِ كاملیا را بویید
به دورش افكند
و به راه خود رفت. (تاكِهجی)
اسب، همچنانكه یورغه میرود.
بر گُردهی خویش میبرَد
آفتابِ زمستانی را. (كوُسائو)
اسب كاملا از آفتاب كمتوانی كه به پشت او میتابد بیخبر است، اما میان ایندو بستگی عمیقی هست، اسب حركت میكند، و آفتاب هم؛ اسب تمام آفتاب را بر گُردهاش میبرد، با اینهمه این برای او باری نیست.
تنها چیزِ نو
پرستواناند
در آسمانِ شهر. (كوُسائو)
وقتی كه شاعر به زادگاهش بازمیگردد، همه چیز به نظر كهنه میرسد، مگر پرستوها، كه اكنون همانگونه نو اند كه به هنگام كودكی او بودهاند.
خورشیدِ خزانی گرم است،
گفتی دوستِ مُردهام
سر بر شانهام نهاده بود. (كوُسائو)
چیزی نوشتن
و آنگاه بر ایوان ایستادن. ـــ
رگبار میگذرد. (سِیشی)
در آفتابِ سوزان،
طرحِ مردی
كه از دور میآید. (سِیشی)
با هر جیرجیرِ زنجره
خانه
پیرتر میشود. (سِیشی)
یكی به درون آمد
و دروازه در پسِ او بازماند
در آخرِ بهار. (فوُكیو)
نكتهی اصلی شعر در «آخر بهار» است. گویی در این هنگام از فصل انسانها رابطهی خاصی با چیزهای پیرامونشان دارند.
كلاغ، در دلِ زمستان،
فرود میآید و میایستد
بر سایهی خویش. (فوُكیو)
سایهی بادبادكی
شتابان پدیدار شد
بر برف. (تاكاشی)
نرگس
مانا كه آینهیی كهنه
بالاگرفته گُلاش را (تاكاشی)
نكتهی شباهت میان نرگس و آینهی كهنه (معمولا یك آینهی فلزی صیقل یافته) در این است كه گل روی ساقهی بلندش یادآور آینهی قدیمی ژاپنی است، كه معمولاً از مفرغ است و مانند آینهی چینی پایه دارد.
در چشمانِ گربه
رنگِ دریا هست
به روزی آفتابی در زمستان. (یورییه)
یورییه از زنان هایكوُسرای نوپرداز است.
در فروشگاهِ ماهی زینتی
بارانِ آغازِ تابستان
از چترِ من چكه میكند. (تِیجو)
شامگاهان و
خوشههای ریوَند،
و سوتهای این قطار و آن قطار. (تِیجو)
این بخشی از زندگی كسانی است كه در خانهی كوچكی نزدیك راهآهن زندگی میكنند. صدای سوت قطارها و گلها و سبزیهای باغ بطور جداییناپذیری باهم بستگی دارند.
پردهی سبزِ خیزرانی
یكبر آویخته است. ـــ
احساسِ شامگاه. (سوْجوْ)
سپیدهدمِ بهار:
باران بر این درختها و بوتهها میبارد؛
كسی چیزی از آن نمیداند. (سوْجوْ)
بادبانگشودن بر دریا،
تا ریههای ما احساس کند
آبی را و سرد را. (سوْجوْ)
به ناگهان ترسام برمیدارد
اتفاقی خواهد افتاد. ــ
ماه از درون پشهبند. (هاكوُ.اوُ)
عنوان این شعر چنین است: «تغییر بیماری در شب». این شاعر شش سال آخر عمر کوتاهش را بیمار بود.
گوش میسپارم به جیر جیر زنجرهیی تنها،
به طبیب میاندیشم
که هنوز نیامده است. (هاكوُ.اوُ)
پس از میگُساری و نزاع،
خاموش بازمیگردند
زیرِ كهكشان. (توموجی)
گلوله در سینه،
مردی به ادامهی حیات خویش میكوشد
در كوههای تابستان. (توْشی)