دریای مِه گرفته،
خورشیدِ برآینده
و دیگر هیچ.
سپیده،
توفانِ مدفون
در برف.
اسب را آهسته هدایت كنید،
ماهِ بهاری
بر گُردهاش میدرخشد.
شكوفههای گیلاس
جهان را بهتمامی
به زیرِ درختان میكشاند.
خورشیدِ صبحگاهی
آسان تَرَك میگذرد
از میانِ بیدهای خزانزده.
آن كه در سایه نشسته،
مهتاب را به خود وانهاده است
تا اتاق را به تمامی فراگیرد.
مترسك
به انسان مانَد
هنگامی كه هوا بارانیاست
روستای كهنسال من. ـــ
شكوفههای گیلاس
سال به سال كمتَرَك میشكوفند.
یك روزِ گرفته و خاموش، ـــ
سوسنها، محصور
میانِ علفها.
گشودنِ در
برای دورافكندنِ تفالههای چای.
یك هجومِ ناگهانی و كوتاهِ برف!
ماهِ درخشانِ پاییزی:
سایههای درختان و علف
و سایههای مردان.
كاملیایی فروافتاد،
خروسی بانگ برداشت
كاملیای دیگری افتاد.
دیدم و گذشتم
یك رهروِ بودایی بالابلندی را
زیرِ ماهِ زمستانی.