این ساختن است یا ویران‌کردن؟


متأسفانه می‌شنویم که در پارهای محافل ما را متهم کرده‌اند به این که مطالب نویسندگان را «دستکاری می‌کنیم» و «به شیوه‌های خودسرانه و بدون اطلاع نویسندگان» در مطالب آنه‌ا تغییراتی می‌دهیم که غالباً دیدگاه نویسنده عوض می‌شود و غیره و غیره… این‌ها سخنانی سخت نامربوط است، زیرا طبیعی است که هیچ مقاله مخالفی را نمی‌توان «با تغییراتی» به صورت موافق درآورد. مجله [کتاب جمعه] تنها مطالبی را منتشر می‌کند که مستقیماً در جهت خطوط فکری خود بیابد. ما بارها و بارها این نکته را متذکر شده‌ایم که در برابر زبان فارسی احساس مسؤلیت می‌کنیم و می‌کوشیم آن‌چه در مجله می‌آید تا حد ممکن از لغزش‌های دستوری پیراسته باشد. بدین جهت غالباً در امر ویرایش مطالب سختگیری می‌کنیم و آن‌چه اسباب گلایه بعضی دوستان ما می‌شود همین است. این نکته همیشه در داخل جلد مجله نیز تذکر داده می‌شود که «مجله در حک و اصلاح مطالب آزاد است» و تصور درست این است که نویسندگان، با قبول این شرط است که مطلبی برای چاپ در اختیار ما می‌گذارند. برای آن که خوانندگان حدود «دستکاری‌های خودسرانه» ویراستاران ما را به عیان ببینند به طور نمونه به نکاتی در پیرایش یکی از اینگونه مطالب اشاره می‌کنیم، گهگاه توضیحی می‌آوریم تا امکان قضاوت عادلانه برای کسانی که احتمالاً به پیچ و خم‌های زبان آگاهی حرفه‌ای ندارند نیز فراهم آید.
* * *مقاله‌ای که برای این منظور انتخاب کرده‌ایم با این جمله آغاز می‌شد:«با پذیرش این تقسیم‌بندی که مجموعه‌ی حیات هر جامعه به دو بخش زیربنا و روبنا تقسیم می‌شود، و قبول این نکته که رابطه‌ای متقابل بین این دو عرصه از حیات جامعه برقرار است، می‌توان گفت… که الخ».لطفاً یک بار دیگر این سطور جمله درجمله درجمله را بخوانید. ــ این جمله‌ی مطول، یک جمله‌ی مرکب شرطی است که شرط آن، خود مرکب از سه جمله‌ی کوتاه و بلند است، و جواب شرط آن هم جمله‌ی کوتاه «می‌توان گفت». ویراستار برداشته آن را جمع و جورتر کرده. نخست به جای «با پذیرش این تقسیم‌بندی که مجموعه… به دو بخش… تقسیم می‌شود» گذاشته است: «اگر بپذیریم که مجموعه‌ی حیات هر جامعه[ای] به دو بخش زیربنا و روبنا تقسیم می‌شود…» و با این کار، هم زشتی عبارت «این تقسیم بندی… به دو بخش… تقسیم می‌شود» را برطرف کرده، هم به عبارت مغلق روانی بخشیده. ــ در دنباله‌ی آن نیز به جای «و قبول این نکته که رابطه‌ای متقابل بین این دو عرصه از حیات جامعه برقرار است…» نوشته است «و نیز این نکته را بپذیریم که میان این دو عرصه‌ی حیات جامعه رابطه‌ی متقابلی برقرار است…» که در این جا سه دستکاری انجام داده: یکی در ابتدای جمله و در عبارت «و قبول این نکته» ــ که خود غلط است و دست کم باید باشد «و با قبول این نکته» که باز، اولاً همان اشکال قبلی را دارد و ثانیاً فاقد چفت و بست لازم با جمله‌ی پیش است. دستکاری دوم «رابطه‌ای متقابل» است که به «رابطه‌ی متقابلی» تغییرداده شده که زیاد هم به حساب سلیقه‌ی شخصی نباید گذاشت: امروزه دیگر رسم نیست که وقتی با اسم و صفتی یای نکره می‌آوریم نشانه‌ی نکره را به اسم بچسبانیم، مگر در شعر و آن جور نوشته‌ها. بنابراین حتی الامکان باید گفت رابطه‌ی متقابلی، آینده‌ی روشن و نوید بخشی، نقش منفعلی و مجال دیگری؛ و نباید گفت آینده‌ای روشن و نوید بخش، نقشی منفعل، مجالی دیگر و مانند اینها. دستکاری سوم هم جابه‌جا کردن آن هفت کلمه است که نابه‌جا وسط عبارت «رابطه‌ای متقابل برقرار است» جا خوش کرده. بپردازیم به چند نمونه‌ی کوچک‌تر:

*مرقوم فرموده‌اند:«و ادبیات به عنوان مقوله‌ای از فرهنگ…» که به گمان ما باید می‌نوشتند:«و ادبیات نیز، چون بخشی از فرهنگ…» اولاً چون عبارت به جمله‌ی پیش برمیگردد کلمه‌ی «نیز» حتماً لازم است. ثانیاً «به عنوان مقوله» یعنی چه؟ یعنی عنوان ادبیات «مقوله» است؟ آیا ادبیات مقوله‌ای از فرهنگ است یا بخش از آن؟ چون «مقوله» دست کم سه معنی دارد: یکی «گفتار»، دیگری «درباره‌ی»، و سومی‌در معنای منطقی آن ــ یعنی «مقولات عشره» ــ که ادبیات به هیچ یک از اینها نمی‌خورد. اما چون این نکته محل بحث بود همان «مقوله» را گذاشتیم در عبارت ایشان بماند و به همین اندک «دستکاری» اکتفا کردیم که به جای «به عنوان» بگوییم «چون» یعنی به مثابه و در مقام. آیا هیچ شنیده‌اید که استاد بنا بگوید:«من، به عنوان یک بنا، میگویم این دیوار شکم داده»؟

*نوشته‌اند:«در رابطه با توجیه نظام حاکم توسط نهادهای روبنایی».آه که این «در رابطه با» هم عجب واگیری دارد! کلمه‌ی «رابطه» به این شکل مبتذل «در رابطه با»، هیچ کاربردی در فارسی ندارد و ترجمه‌ی خامی‌از زبانهای فرنگی است، از قماش کلماتی مثل «بی‌تفاوت» و «نقطه‌نظر» به معنای «دیدگاه» یا خزعبلاتی از قبیل «خود را توجیه کردن: و مانند این‌ها… دیگر این که ما به جای «… توسط نهادهای روبنائی: عبارت «که کار نهادهای روبنائی است» را به صورت معترضه آوردیم… چرا «توسط»؟ «توسط» یعنی واسطه شدن، میانجی شدن، مع‌الواسطه‌ی… شما شنیده‌اید که کسی به جای «این خانه را پدرم خریده» بگوید «این خانه توسط پدرم خریداری شده»؟ــ یا می‌گویند «این خانه را پدرم خریده» یا «حسن توسط پدرم این خانه را خریده.»

*ایشان گفته‌اند حاکمین، ما گفته‌ایم حاکمان.

*ایشان گفته‌اند «آیا کارگرانی که مواد خام و ابزاری را که با آن کار می‌کنند، به هدر می‌دهند و خراب می‌کنند آدم‌های درستکاری هستند؟» ما گفته‌ایم «آیا کارگرانی که مواد خام را هدر داده ابزار کار را خراب می‌کنند آدم‌هایی درستکارند؟» (که تازه «آدم‌ها»یش هم زیادی است.) *«خداوند با افراد دزد» را کرده‌ایم «خداوند با دزدها…»

*« در مسیری مطابق منافع طبقات حاکم سوق دهند» را کرده‌ایم «به مسیر منافع طبقات حاکم بکشانند».

*«ادبیات بازاری و عامه‌پسند پا به صحنه گذاردند» را کرده‌ایم «ادبیات بازاری پیدا شد».اگر کلاس درس بود حتماً به جهت «گذاردند» یک نمره از ایشان کم می‌کردیم. ما در فارسی یک چنین چیزی نداریم. یا باید بگوییم گذاشتند و یا بنویسیم گزاردند (یعنی با حرف ز). یک گذاردن داریم به معنی نهادن و امکان دادن و قرار دادن. یک گزاردن داریم به معنی انجام دادن و به جا آوردن. ماضی اولی می‌شود گذاشتم، گذاشتی، گذاشت؛ ماضی دومی‌می‌شود گزاردم، گزاردی، گزارد. سپس اگر یک آقایی بنویسد گذاردند (با ذال) یا غلط انشائی مرتکب شده یا غلط املائی!ای، راستی: در این مورد خاص از ایشان دو نمره باید کم می‌شد، چون فعل را جمع هم بسته:«ادبیات پا به صحنه گذاردند!»نشانه‌ی «آت» (در کلمه‌ی ادبیات علامت جمع نیست، علامت «جمع گروهه» است. از این گذشته غیر ذیروح را هم جمع نمیبندند. نمی‌گوئیم «انتخابات شروع شدند».

*«آن چنان که کمترین شباهتی…» ترجمه‌ی لفظ به لفظ از فرنگی است. در فارسی می‌گوئیم«هیچ شباهتی».

*«چنین می‌نمایانند» را کرده‌ایم «چنین وانمود می‌کنند».

*«تصویر می‌نمایند» را هم کرده‌ایم «تصویر می‌کنند». آخر نامه‌ی کارپردازی هنگ ژاندارمری که نیست. در یک انشای شسته رفته‌ی معقول، تصویر می‌نمایند یعنی «خودشان را عکس جلوه می‌دهند» یا «نقاشی به نظر می‌آیند».

* «بدبینی نسبت به آینده» ــ این «نسبت به»، در کاربرد غلطش، مرض چند سال پیش بود. مثل «معرف حضور کسی بودن». آن مرض، این روزها تغییر شکل داده تبدیل شده است به «در رابطه با» و «توجیه شدن» و «عمدتاً» و «گاهاً»! ــ عبارت را کرده‌ایم «بدبینی به آینده».

* «به دیگر سخن می‌توان گفت که روبنا…» تقلیل یافته، شده است:«به دیگر سخن، روبنا…»

* «در این رابطه» (ای امان!) شده است «در این نسبت»

* «بی‌گفته پیداست» (جل‌الخالق!) شده است: «ناگفته…»

* «برآن تحکیم بخشید» شده است «آن را تحکیم بخشید». والله تا ما شنیده‌ایم «چیزی را» تحکیم بخشیده‌اند، نه «برچیزی».

* «باید… علت را… بشناسی و بدانی کمانت را کجا نشانه کنی.» تبدیل شده است به: «علت… را هم باید… بشناسی تا آماجت را شناخته باشی.» ــ کمان را نشانه کردن، یعنی هدف قرار دادن کمان. یک معنی دیگر هم دارد: جایی سراغ کردن کمان (برای این که مثلاً سر فرصت بروی بخریش). البته دیگر اینش که امروزه روز چرا نویسنده و هنرمند باید با تیروکمان به جنگ برود، بماند!

* «همزمان باهم» چیزی است شبیه «عین کمافی السابق». ــ یکیش کافی است: یا «همزمان» یا «باهم»، مگر این که منظورمان «هم زمان و باهم» بوده باشد. می‌شود ما هر دو یک عمل را انجام بدهیم ولی در دو زمان. می‌توانیم همزمان به عملی اقدام کنیم ولی باهم نباشیم. و می‌توانیم باهم و همزمان به کاری بپردازیم که در این حال، عبارت نیاز به «و» دارد.

* از این عبارت «بل مقوله‌ایست دیالکتیک» منظور نویسنده این نبوده است که «دیالکتیک» یک «مقوله است، بل می‌خواسته‌اند بگویند موضوع مورد نظرشان یک مقوله‌ی دیالکتیکی است».

* «ثمره‌ی عرق ریزان بشر» ــ منظور البته آن نیست که «ثمره‌ی مربوطه» همین جور عرق از هفت بندش جاری است. یا مثل عبارت «گرمای خرماپزان خرمشهر» (که خرما پزان به گرمترین روزهای فصل تابستان گرمسیرات می‌گویند) کلمات اول و دوم «اضافه‌ی تخصیصی» نیست. بلکه چیزی است شبیه «شیرینی بله‌بران سکینه». می‌بینید که تقصیر نویسنده نیست اگر خواسته مطلب یک خرده هم ادبیات باشد. اگر می‌گفت «ثمره‌ی عرق جبین بشر» که کاری نکرده.

* «این برزخ گذران است، دیر یا زود.» ــ حالا که نویسنده از کلمات مقوله و در رابطه خیلی خوشش می‌آید بگذارید بگوییم که «برزخ از مقوله‌ی مکان است نه زمان» یا «برزخ را فقط در رابطه با مکان باید به کار برد» و مکان نمی‌تواند گذرا (یا گذران) باشد. یعنی اگر خواستیم آن را «در رابطه با زمان» «در مقوله‌ی زمان» به کار بریم حتماً باید بگوییم «دوره‌ی برزخی»

* «تعداد معدودی افراد نابغه» ــ منظور «معدودی از نوابغ» است.

* «و نهادهای لازم آن بنیاد گردد». ــ اولاً به همه‌ی مقدسات عالم قسم که از گردیدن و گشتن فقط هنگامی ‌می‌شود به جای شدن استفاده کرد که شدن به معنی تغییر یافتن و دیگرگون شدن و به وضع و صورت دیگردرآمدن باشد. یعنی می‌شود گفت:«آدمی‌را که بخت برگردد، اسب او در طویله نر یا خر گردد»، اما اگر بگوییم «بنده از خواب بیدار گردیدم» یا «اخوی قرار است رئیس اداره گردد» یا «تازگی‌ها نویسنده گشته‌ام» هیچ شاهکاری نفرموده‌ایم و هیچ خواننده‌ای از شنیدن یا خواندن آن‌ها محظوظ نخواهد گردید! ــ این از اولن. حالا برویم سر ثانیاً: حتی اگر بپذیریم که در همه‌جا می‌شود از افعال گشتن و گردیدن به جای شدن استفاده کرد، باز هم «بنیاد گشتن» ترکیب مفتضحی است که تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود. آخر کجای «بنیاد نهاده شدن» خار دارد که برداریم با «بنیاد گشتن» یک چنان جمله‌ی بی‌معنی مزخرفی بسازیم و خودمان را دست بیندازیم؟

*عبارت «هماهنگ نیستند و با آن از سر ستیز برمی‌خیزند» را، ویراستار مقاله، به یک دلیل بسیار بسیار ساده «خودسرانه و بدون اطلاع نویسنده دستکاری کرده» و قسمت آخرش را به «با آن سر ستیز دارد» تغییر داده. و آن دلیل بسیار ساده این است که «از سر چیزی برخاستن» یعنی از آن چیز دست برداشتن و ترک آن گفتن. «از سر ستیز برخاستن» هم یعنی دست از ستیز برداشتن و ترک ستیز گفتن؛ درصورتی که منظور نویسنده عکس این، یعنی «از در ستیز درآمدن» است!

* همه‌ی این عبارت مطول «در پی دگرگونی زیربنای حاکم بر جامعه و ایجاد نظامی‌نوین می‌باشند» (به سبک انشای عریضه‌نویسان جلو دادگستری)، یعنی «در پی ایجاد نظام نوینی است»!

* «کوران تحولات» را به این دلیل که زبان خودمان را بیشتر دوست می‌داریم کرده‌ایم «جریان تحولات». ــ مخالف که نیستید؟

* «درست در همین رابطه است» را کرده‌ایم «درست همین جاست».

* «تا از این راه هرگونه حرکت و جنبشی را از او بستاند». ــ تصور نمیفرمایید که آن چه ستاندنی است «توان حرکت و جنبش» است نه خود حرکت و جنبش. در تعریف روضه‌خوانها می‌گویند «حسابی از مجلس اشک می‌گیرد». اگر به آن حساب باشد، این جا هم معنی عبارت می‌شود: «آن قدر به جنبش و حرکتش وادارد تا به کلی از حال برود».

* «آگاه ساختن آنان از نیروی بالقوه‌ی نهفته در توده‌ی مردم» تبدیل شده است به «آگاه کردن آنان از نیروی بالقوه‌ی مردم».اولاً که «بالقوه‌ی نهفته» یعنی چه واقعاً؟ مگر بالقوه‌ی آشکار هم داریم که این یکیش نهفته باشد؟ ــ بالقوه یعنی «وجود داشتن در حوزه‌ی امکان و شدن»، بنابراین همیشه نهفته است و آشکار که شد می‌شود بالفعل.ثانیاً مگر آگاه کردن از عفت کلام به دور است، که انسان به جایش بگوید آگاه ساختن؟ یا مگر به صرف این که در افعال مرکب به جای کردن بگذاریم ساختن، ادبیات فرموده‌ایم؟ ــ آگاه ساختن، بی‌اعتبار ساختن، پاک ساختن (پاکسازی!)، آشنا ساختن، نمایان ساختن، و آن وقت کار این ساخت و ساز ببینید به کجا می‌رسد: نابود ساختن! محروم ساختن! مضمحل ساختن! ویران ساختن! یک قلم باید گفت که این به کار گرفتن زبان نیست، پدر زبان را در آوردن است. واقعاً شرم‌آور است که اسم خودمان را بگذاریم نجار اما در و پنجره را از هم تمییز ندهیم، لولا را جای اره‌ی موئی به کار ببریم و به میخ بگوئیم اسکنه، و تازه دو قورت و نیممان هم باقی باشد.
* * *تصور میکنیم تا همینجا بس است. اکنون دست کم خوانندگان ما می‌توانند از روی این نمونه‌ها که آوردیم پاسخی عادلانه به این پرسش‌ها بدهند:ــ آیا این «دستکاری خودسرانه» و «دستکاری»های دیگری از این قبیل (که متأسفانه و متأسفانه هشتاد درصد وقت یک عده را به تمام معنی عبارت «تلف می‌کند») می‌تواند به «تغییر و تبدیل دادن مطالب و نظرگاه‌های نویسندگان» تعبیر شود؟ــ آیا معنی کاری که ما در پیرایش مقالات انجام می‌دهیم «لطمه زدن» به محصول فکری نویسندگان است یا فقط «اصلاح انشایی» آن‌ها؟ــ آیا درست است که ما از اصلاح اغلاطی چنین فاحش خودداری کنیم و مقالات را، به این بهانه که مسؤلیت خوب و بدش با خود نویسنده است، از آن دست بگیریم و از این دست در مجله بگذاریم و فقط به صرف این که نویسنده قبلاً چند کتاب و یک کوه مقاله اینور و آنور چاپ کرده است بر هر رطب و یابسی که به هم بافته باشد چشم ببندیم که از دست بردن در مقالهاش عصبانی می‌شود؟ ما معتقدیم مجله‌ای که هر هفته چند ده هزار نفر می‌خوانند باید پاسدار زبان باشد و از یک سو راه درست‌تر نوشتن را هم به نویسندگان بیاموزد، زیرا فارسی زبان مشکلی است و به سبب آن که افعال ــ به عکس زبان‌های غربی ــ در انتهای جمله می‌آید، فصاحت بیشتری طلب می‌کند. وانگهی، درست و منطقی اندیشیدن یک مسأله است و تمیز و سالم چیز نوشتن یک مساله دیگر، ممکن است که اندیشمندی به زوایای زبان وارد نباشد؛ مسؤلیت ما در این میان چه می‌شود؟ سوال دیگراین است که بدین ویرانگری در زبان و ادبیات فارسی تا کجا باید مجال داد؟ ویرانگری در زبان را عریضه‌نویس جلو دادگستری یا پستخانه انجام نمی‌دهد. این کاری است که فقط نویسندگان و مترجمان می‌توانند از پسش برآیند و تا اینجا هم درست و حسابی برآمده‌اند. این عمل را آن شخصی انجام می‌دهد که هزاران صفحه از شاهکارهای نویسندگان جهان را به مفتضح‌ترین شکلی به فارسی درمی‌آورد و تازه به جای آن که گوشش را بگیرند و خرابکاری‌هایش را نشان بدهند [کاری که یک بار در همین کتاب جمعه کردیم] به عنوان یک «نویسنده و مترجم برجسته» باد هم به آستینش می‌کنند.باری، ما به هر تقدیر به صواب بودن کاری که می‌کنیم معتقدیم. اگر نویسندگانی هستند که به قول شیخ اشراق «روز کوری نزد ایشان هنر است» بحث دیگری است.

احمد شاملو، کتاب جمعه

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو

4 comments

  1. سلام.من درد مشترکم مرا فریاد کن.شاملو استوره ی شاعرانگی در وصف آزادی است.حتی در شعر های عاشقانه هم پنجره ای باز میکند و چند بیتی از آزادی میسراید.شاملو بهترین شاعر ایران زمین در آزادگی است.روحش شاد یادش گرامی باد.

  2. محمود مهرآور

    من با توضیح زنده یاد شاملو موافق که هر نوشتار به است که پیرایش شود. اما سخنی دیگر دارم.
    زنده یاد شاملو در این نوشتار واژه ی « غلط» را این گونه جمع می بندد « اغلاط» . ودیگر این که در ساختار واژه تنوین به کار می برد!
    دلیل خیلی ها این است که چون واژه عربی است اشکالی ندارد که به قانون وقاعده ی عربی جمع بسته شود!
    اما من می پندارم که هر واژه ای که وارد زبان ما می شود باید – و نه به و بهتر است- با قانون و قاعده ی زبان فارسی جمع بسته شود. آیا نشنیده اید که گفته اند: « همرنگ جماعت شو.» بنابراین و بنا بر برهان های دیگر واژه را باید ما به روش و قانون خود همرنگ واژه ها ی دیگر سازیم. اگر هر واژه ای وارد زبان ما شود و برایش جایگزین نسازیم و از میان ساخته ها و پیشنهادها، انتخاب نکنیم و نیز اگر طبق قاعده و قانون همان زبان خودش استفاده کنیم هم واژه های فارسی فراموش می شوند. هم واژه های زبان های دیگر چنان زیاد می شود که روزی به سختی یک واژه ی فارسی یافت شود. و دیگر آن که قاعده و قانون.زبان مان هم کنار گذاشته می شود. آنگاه هم واژه ها هم قانون زبان ما فراموش می شود.

  3. محمود مهرآور

    با پوزش . در سطر نخستِ یادداشت من، به اشتباه « موافقم» را «موافق» نوشته ام.

  4. نه، فقط بخشی از تغییرات رو نشون دادین که به نفعتون هست