«- تو زیبایى اى دلارام، همچون اورشلیم در ذروهى شوکت ِ خویش و همچون ترسه به اسرائیل. هیبتات اى جنگجوى من، از سپاهى که جنگ را صف آراسته افزون است. اما تو را به جان ِ تو سوگند که یک دم چشمان ِ ملامتگر ِ خویش از من بگردانى چرا که بر غلبهى چشمانت معترفم. موهایت، چون فرو افتد، رمهى …
ادامهی مطلب »آثار: بازآفرینیها
غزل غزلهای سلیمان: سرود هفتم
«- بامدادان گامزنان به باغ ِ خوشمنظر ِ درختان ِ گردو درآمدم و سرسبزى ِ دره را به تماشا ایستادم. سر ِ آن داشتم که جوش ِ جوانه را بر چفتهى تاکها نظاره کنم و برافروختن ِ لالههاى گلنار را بر ناربُنان. اما ندانستم که روح ِ نا آرام ِ من چهگونه مرا به پیش راند که بىخبر، کنار ِ …
ادامهی مطلب »غزل غزلهای سلیمان: سرود هشتم
«- دریغا دریغا که برادر ِ من نیستى از بطن ِ مادرم! و رویاروى ِ همه عالم شیر از پستانهاى مادر ِ من نمکیدهاى! مىتوانستم با تو به هر جاى در آیم از یکدیگر بوسه گیریم و به یکدیگر بوسه دهیم بى آن که زهرخند ِ حاسدان برانگیخته شود. دست ِ تو را به دست گرفته تو را به خانهى …
ادامهی مطلب »گیلگمش: لوح اول
گیلگمش خداوندگارِ زمین همه چیزی را میدید با همه كسان آشنایی میجست و كار و توانِ همگان بازمیشناخت همه چیزی را درمییافت از درونِ زندگی آدمیان و به رفتار ایشان آگاه بود رازها را و نهفتهها را باز مینمود دانشهایی به ژرفای بیپایان بر او آشكاره میشد از روزگارانِ پیشتر از توفانِ بزرگ آگاهی میگرفت. تا دور دستها راهی بس …
ادامهی مطلب »گیلگمش: لوح دوم
انكیدو از آستانهی معبد میگذرد و به معبر گام مینهد. مردم از دیدارِ وی به شگفت میآیند. بالای عظیمش از همه بزرگانِ شهر درمیگذرد. موی سر و ریشاش را هیچگاه نبریدهاند. از كوهسارانِ ئهنو پهلوانی به شهر درآمده است. راهِ پهلوانان اوروك را به خانهی مقدس بربسته است. مردان در برابرِ او صف آراستهاند. همه گرد آمدهاند اما نگاهِ هراسانگیزش …
ادامهی مطلب »