انكیدو از آستانهی معبد میگذرد و به معبر گام مینهد. مردم از دیدارِ وی به شگفت میآیند. بالای عظیمش از همه بزرگانِ شهر درمیگذرد. موی سر و ریشاش را هیچگاه نبریدهاند. از كوهسارانِ ئهنو پهلوانی به شهر درآمده است. راهِ پهلوانان اوروك را به خانهی مقدس بربسته است. مردان در برابرِ او صف آراستهاند. همه گرد آمدهاند اما نگاهِ هراسانگیزش همه را میگریزاند.
نفوس اوروك در برابر آفرینهی اعجازآمیز فرود میآیند و به پاهای وی بوسه میزنند. بهسانِ كودكان از وی ترسانند.
در پرستشگاه مقدس گیلگمش را چون خدایان جامهی خواب گستردهاند تا با ایشتر الاههی بارورِ عشق بخسبد. گیلگمش از كاخِ خویش میآید. گیلگمش پیش میآید. انكیدو بر درگاهِ بلندِ معبد ایستاده است و گیلگمش را نمیگذارد تا به درون آید. بهسانِ دو كُشتیگیر در آستانهی خانهی مقدس به هم درآویز میشوند. پیكارِ آنان به معبر میكشد. انكیدو بهسانِ سپاهی بر شبانِ اوروك فروافتاده است. سلطانِ اوروك او را چونان زنی میفشرد. او را میغلتاند تا خود بر او افتد. او را بر سرِ دست برافراشته به پیش پای مادر میافكند… خلایق به شگفتی و حیرت در نیروی گیلگمش مینگرند.
انكیدو به خشمی ناگزیر خروش برمیآورد. موی سرِ عظیمش پریشان و درهم است. او از دشت آمده ابزار آرایشِ مو نمیشناسد.
انكیدو به پای برمیخیزد. انكیدو در همآوردِ خویش نظر میكند. چهرهاش تیره میشود سیمایش درهم میرود دستهایش بر رانهای خسته فرو میافتد اشك چشمهایش را پُر میكند.
ریشت ــ خاتـونِ مادر ــ دستهـای او را در دستهـای خویـش میگیرد. ریشت با او، با انكیدو چنین میگوید:
«ــ تو فرزند منی. هم امروز تو را زادهام. من مادرِ تواَم و اینك برادر توست كه آنجا ایستاده.»
و انكیدو دهان گشود و با او، با خاتونِ مادر چنین گفت:
«ــ مادر! من برادرِ خود را در نبرد بازیافتم!»
و گیلگمش با او، با انكیدو چنین میگوید:
«ــ تو یاور و یارِ منی. اكنون دوشادوشِ من به پیكار برخیز!»
ئنلیل خدای دیارها و خاك خومبهبه را به نگهبانی سدرهای جنگلِ دوردستِ خدایان برگماشتهبود تا مردمان را از آن برماند.
او، خومبهبه، آوازی بهسانِ نعرهی توفانها دارد.
درختان با دَمِ او میخروشند و از نفساش بانگِ مرگ برمیخیزد.
هر كه بدآنجا، به كوهسارانِ سدر پای مینهد از پاسدارِ خشماگینِ جنگل هراس میكند. هر كه به جنگلِ مقدس نزدیك میشود پیكرش سراپا به لرزه میافتد.
گیلگمش با او، با اِنكیدو چنین گفت:
«ــ خومبهبه نگهبانِ جنگل سدر به درگاهِ شَمَش خدای آفتاب و داورِ ارواح و آدمیان گناهها میكند… از آنجا كه پاسداری سدرهای مقدس را بدو در سپردهاند از مرزِ خویش پا فراتر نهاده است: از جنگل به دشت میآید تا آدمیان را برماند. بهسانِ توفانِ غُرنده درختان را به خروش میافكند. هر آن كس را كه به جنگل نزدیك شود میكُشد. هم اگر زورمندی باشد دستان او بر زمیناش میافكند… من میخواهم این آفرینهی خوفانگیز را به زانو درآرم. ای همدم من! ما سرِ آن نداریم كه در اوروك بیاساییم. ما سرِ آن نداریم كه تنها در پرستشگاه ایشتر فرزندانی بسازیم. ما بر آن سریم كه خطر كنیم و به جستجوی كُنشهای پهلوانان بیرون آییم. با تو میخواهم كه به دشت بتازم.»
انكیدو با او، با همدم خویش چنین میگوید:
«ــ خومبهبه، آن كه به سویش میرویم میباید كه آفرینهیی باشد سخت هراسانگیز… تو میگویی كه با تنِ او قدرتهای بس شگفت در بند است و ما میباید با او به پیكار درآییم؟»
گیلگمش با او، با انكیدو میگوید:
«ــ ای همدمِ من! ما به جانبِ سدرهای مقدس میرویم. با نگهبان، با خومبهبه به پیكار برمیخیزیم و عدوی خدایان و آدمیان را به خون درمیكشیم!»
سلام
من امروز وقتی از سایت متن گیلگمش رو می خوندم متوجه شدم اشتباهاحروف کلمات ترکیبی یا چند بخشی در اکثر جاها به هم چسبیده شده و چون استاد بزرگ اقای شاملو یکی از حساسیت هاشون در متونی که می نوشتند جدا نویسی بود فکر کردم این رو به شما اطلاع بدم تا متن ها رو یک بار بررسی و ادیت کنید
سپاسگزارم