سحر به بانگِ زحمت و جنون


سحر به بانگِ زحمت و جنون
ز خواب چشم باز می‌کنم.
کنارِ تخت چاشت حاضر است

ــ بیاتِ وَهن و مغزِ خر ــ
به عادتِ همیشه دست سوی آن دراز می‌کنم.

 

تمامِ روز را پکر
به کارِ هضمِ چاشتی چنین غروب می‌کنم،
شب از شگفتِ این‌که فکر
باز
روشن است
به کورچشمی‌ حسود لمسِ چوب می‌کنم.

 

۱۳۶۰

مدایح بی صله روی جلد

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو