شیروْ
دریای مِه گرفته،
خورشیدِ برآینده
و دیگر هیچ.
سپیده،
توفانِ مدفون
در برف. ادامهی مطلب »
شبدرها
چنان است كه چشم انتظارند
تندبادِ خزان را.
شبدرها هنوز در باغ نشكفتهاند، اگرچه هنگام شكفتن آنهاست. توفان تندباد خزانی هنوز نوزیده است.
پژواك
«هِی!» مردِ تنها میدهد آواز
«هِی!» كوهِ تنها میدهد پاسخ. (سِیسِنسوُیی)
برف بر آب میبارد،
از درونِ آب میبارد. (سِیسِنسوُیی)
بهار هنوز عمقی ندارد.
فقط باد است كه سفر میكند
از درختی به درختی. (آروْ)
□
آفتاب
بر راهِ مرغان
در كوهستانهای دور. (آروْ)