آقاترين دكتر جسم و روح آدمىزاد،
محمود صمصامى عزيزم سلام!
اقرارمىكنم كه اگر فكركرده باشى يارو گذاشت و رفت و با اينكه صبح وشب قلم به دستاش است و كاغذ جلو رويش و حتا يك كلمه سلام و دعا هم براى حضرتت ننوشته حق دارى. حتا اگر فحشم بدهى يا به بيماران محترم نسخه بدهى كه براى شفاى عاجل روزى سه بار مرا سنگساركنند، باز هم حق با توست. اما به همه خداها و پير و پيغمبرها و امام و امامزادههاى دنيا قسم كه تو تمام اين مدت دل من و آيدا برايت پرزدهاست و دست كم روزى يكبار را ياد تو كردهايم و باز نتوانستهايم طلسم را بشكنيم و به تقديم سلام و دعائى بار دلمان را تخفيف بدهيم و نشده است كه نشده است. وارد كلبه محقرمان كه بشوى اولين چيزى كه به چشم هاى هميشه خندانت مىرسد عكس چهارنفرىمان است كه بالاى تلهويزيون نشسته و به ريش همه عالم ـ و از آن جمله خودمان چهار تاـ مىخندد، و با اين وجود تا امروز فرصتى دست نمىداد كه نامهئى قلمى كنيم. بعضى چيزها ( كه اسماش را نمىبرم) شاخ و دم ندارد كه! با خودم عهد كرده بودم كه تا ترجمه كتاب دن آرام را تمام نكنم دست به قلم نبرم. حالا نگو كه اين لامذهب بيش از۲۲۰۰ صفحه است! فكرش را بكن! و هرچه مىنويسى تمام بشو نيست… به هرحال،هر جور كه بود قالاش را كندم و، حالا پس از اينهمه مدت، سلام!
محمودجان، واقعا دل آيدا و من براى آنهمه محبت، براى خانم و تو و دانيال نبى تنگ شده است و اميدواريم وضعى پيش آيد كه باز بتوانيم دور هم جمع بشويم و به خيال خودمان داد دل از دنياى دون بستانيم! همين الان آيدا گريبان مرا گرفت و دستور داد حضرتات را استنطاق كنم كه فرموده بوديد به تهران تشريف فرما مىشويد، آيا موضوع منتفى شد و تشريف فرما نشديد، يا تشريف آورديد و ما از قلم افتاديم؟
محمودعزيزم هنوز واقعا خستگى كار شبانه روز روى ترجمه كتاب از تنم برطرف نشده. اين است كه اعتراف مىكنم اين كاغذ هم “كاغذ نشد” !ـ همينقدر بايد سر فرصت نامهئى آن جور كه به دلم بچسبد برايت بنويسم. محبت را درحقم اتمام كن و سلام ما را خدمت خانم و يكايك دوستان برسان.
دوستتان داريم و مىبوسيمتان و عجالتا والسلام!
احمدشاملو
۳/۸/۷۴