دهكده ،ـ
۱۰ مهرماه ۱۳۷۳
دخترعزيزم لقائيه،
همه چيز مثل فنرى در ذهنام فشرده شدهاست تا براى شما چيزى بنويسم اما راستاش را بخواهيد فضاى ذهنىام چنان آشفته و تاريك است كه نه مىتوانم نظمى به فكرم بدهم و نه قادرم كلماتم را پيدا كنم.
دوستان آدينه ديروز نامه شما را به من دادند و گمان مىكنم تلخى اثرى كه خواندن آن برمن نهادهاست به راحتى قابل درك باشد. با اينهمه نكتهئى در آن هست كه نيازمند ايضاح است:
نوشتهايد: «پشيمان نيستم اما بسيار اندوهگينام.» آيا منظور اين است كه خودتان پيش از اقدام به آنچه كردهايد حدس مىزدهايد كه با يك چنين واكنش عاميانهئى مواجه خواهيد شد اما حد و حدود غير قابل تصور بىرحمى و ابتذالى كه در اين واكنش با آن مواجه شدهايد اندوهگينتان كرده است؟ يا مىخواهيد بگوئيد گرچه انتظار برخورد با عكسالعملى تا اينحد شديد و غيرانسانى را نداشتهايد، از آنجا كه براىتان تجربه آموزنده دست اولى به همراه داشته از اقدام خود پشيمان نيستيد؟
به عقيده من كوشش براى رسيدن به هريك از اين دو جواب، از سوئى در كاهش اندوهتان كه ابعادش كاملا محسوس است مؤثرخواهد بود و از سوئى در كومك به طرح فلسفه زندهگىتان، البته نخست با يكسره كردن تكليف خود از طريق پذيرش اينحقيقت تلخ كه «ما بناخواه در جامعه كوتولهها زندهگى مىكنيم» ، و آنگاه قبول پا نهادن به ميدان عمل يا پشت كردن بدان، كه بىگمان انتخاب هيچيك از اين دو راه آسان نيست.
دوست عزيز، صميمانه آرزو مىكنم مشكلى كه با اينهمه خشونت و توحش افسارگسيخته زندهگى و آسايش خانوادهگىتان را مورد هجوم قرار داده به نحوى حل شود، اما در همانحال اميدوارم اثر بيداركنندهاش را به عميقترين وجه ممكن درسراسر سالهاى پربارى كه به عنوان يك شاعر در پيش داريد درجان حساستان باقى بگذارد. كاش همه آنها كه احساسى از شاعرى درخود كشف مىكنند ذرهئى از اين بختيارى بزرگ نصيبشان مىشد كه چنين بههنگام با لطمهئى چنين كارساز مواجه شوند تا توان شاعرىشان كه امروز صرف بازىهاى كودكانه مىشود ناگزير به سوى هدف انسانى اجتماعىى كارآيندى نشانه گيرى بشود كه دستاورد تجربهئى همچون تجربه حياتىى شماست.
اين مختصر را فقط وسيلهئى براى فتح باب حساب كنيد، چون مطلقا، نه در شرايطى بودم كه بتوانم نامه بهترى بنويسم نه سكوت من مىتوانست قابل توجيه باشد.
دوست شما
احمد شاملو