– فكر مىكنيد انسان تا ابد در اين چنبره باقى مىماند يا سرانجام روزى مىرسد كه اين زنجيرها را از دست و پايش بريزد؟ انسانى كه از دوره ماقبل غارنشينى به اينجا رسيده كه طرح فتح منظومه شمسى را مىريزد …
– بله، انسان در تكنولوژى پيشرفتهاى حيرتانگيزى كرده است. البته تكنولوژى هيچ ربطى به گرفتارىهاى اجتماعى ندارد. با وجود اين به همين تكنولوژى نگاهى بكنيد ببينيد براى بشريت به چه قيمتى تمام شده. پياده شدن انسان در كره ماه كار عظيمِ غرورانگيزى است ولى پايهاش كجا ريخته شد؟ در كارخانههاى هيتلر كه براى ويران كردن لندن بمب پرنده مىساخت! پرواز به ماوراها دستاورد مسابقه وحشت بود. وحشت امريكا و شوروى از پيش افتادن آن يكى. اگر ترس دانشمندان از پيروز شدن هيتلر در ساخت بمب اتمى نبود هرگز با آن شتاب به استفاده از نيروى هستهئى موفق نمىشديم و اگر نيازهاى نظامى ِپرواز به ماوراها نبود هرگز به كشف و اختراع اين همه وسائل گوناگون عجله نشان داده نمىشد و به اين سرعت وارد عصر كامپيوتر و انفرماتيك نمىشديم. ما، نه مىتوانيم شكوهمندى پيروزىهاى فضائى را منكر بشويم نه مىتوانيم جنگ دوم جهانى را تأييد كنيم. حقيقت جز اين است كه دانشمندان جهان عصر ما نان شب كودكانشان را از سربازخانهها گدائى مىكنند؟ – اين سطرى است از يك شعر كه حدود سى سال پيش نوشتهام.
– شما گفتيد انسان با طيب خاطر به مسلخ مىرود تا از بردگيش دفاع كند. آيا اين حرف به آن معنى نيست كه شما تاريخ را تكرارى مداوم در نظر مىآوريد؟ در اين صورت از دوره برده يونان تا كارگر كارخانههاى بزرگ روزگار ما واقعاً راهى طى نشده؟
– خب طبيعى است. ما دورههاى متعددى را پشت سر گذاشتهايم كه اقتضاهاى تاريخى ايجاب كرده است. ولى آن بردگى به جاى خودش باقى است. فكرمىكنيد عصر جنگهاى صليبى به پايان رسيده؟ پس لطفاً به من بفرمائيدسيكهادر هند براىدفاع از چه مىجنگند و قربانى مىدهند؟ – آقاى حريرى، مابحثبيهودهئىراپيش كشيدهايم.فرياد رانمىتوانبانجوا منتقل كرد تابهگوش همسايه كه هنر شنيدن نياموخته است نرسد. گرفتارى اصلى اين است.
– ولى شما موضوع بردگى انسان را مطرح كرديد …
– شما هم مثل آن «شهريار كوچك»ى تا به جوابتان نرسيد دست . اثر معروف آنتوان دوسنتگزوپهرى، كه در فارسى به «شازدهكوچولو» معروف است.
برنمىداريد … آن بردگى كه من عرض كردم خرافه پرستى است ناشى از حقارت انسان وارههائى كه به خرافه زندگى مىكنند.
بگذاريد مطلب را از جاى ديگرى نگاه كنيم:
همه ما ته دلمان خواستار و پرستنده چيزى هستيم كه اسمش «آزادى» است ولى من هنوز به كسى برنخوردهام كه بتواند معنى دقيق اين كلمه را برايم روشن كند. آزادى يعنى چه؟ يعنى اينكه من بتوانم از طرف ممنوع كوچه يكطرفه رانندگى كنم؟ يعنى اگر از چيزى عصبانى باشم حق دارم به اولين كسى كه رسيدم لگدى حواله كنم؟ – آزادى به وسعت كهكشان نيست، حتا آن جمله قديمى «چار ديوارى اختيارى» خودمان هم حرف كاملاً بى معنائى است، چون اگر شما صداى موسيقىتان را قدرى بلندتر كنيد همسايهتان مىتواند «قانوناً» تحت پيگرد قرارتان بدهد. آزادى از نظر من يعنى قبل از هر چيز عروج انسان از طريق رها شدن از خرافات. آدميزاد خرافهپرست از بردگى و جهل خودش دفاع مىكند و مرا هم با خودش به بردگى مىكشاند.
موافقت كنيد كه از خير اين بحث بگذريم. عاقل را اشارهئى كافى است.
– آقاى شاملو، چيزى را كه شما خرافه و وهم تلقى مىكنيد شايد يكى ديگر خرافه و وهم تلقى نكند. منظورم اين است كه احتمالاً صاحب تفكرى كه شما خرافه عنوان مىكنيد هم به قدر دلايلى كه شما مىآوريد براى اثبات خرافه نبودن عقايدش دليل داشته باشد. از اين گذشته اين همه پيشرفت تكنيكى و علمى آيا خودش به معنى رهائى از اوهام و خرافات نيست؟
– اين دو مقوله هيچ ارتباطى با هم ندارد. من دانشمند رياضى ديدهام كه به اباطيلى از قبيل چشم بد و نظر خوردن و شوم بودن صداى جغد هم اعتقاد دارد. ضمناً آدم خرافاتى دلايلش هم خرافى است. آن خيل گرسنه هندى كه گاو را مقدس مىداند و بچهشان تو بغلشان از بى غذائى مىميرد و اگر بخواهيد به خرافى بودن عقيدهاش متقاعدش كنيد شما را لامذهب و خونتان را مباح مىداند چه دليل خرِد پسندى مىتواند در آستين داشته باشد؟ او دارد با عقيدهاش از جهل و گرسنگيش دفاع مىكند. پيشنهاد مىكنم دور اين بحث را قلم بگيريم.
– باشد. موافقم. بجز صرفنظر كردن از اين بحث چاره ديگرى هم به نظر نمىرسد. بايد همانطور كه شما مىگوييد از خير سرِ اين ماجرا گذشت، چرا كه در اين مسئله ما كاملاً به دو گونه متفاوت مىانديشيم. من احساس مىكنم كه انسان هر روز گامى هر چند كوچك براى آزادى خويش برمىدارد. من نمىتوانم تصور كنم كه كارگر امروزى به همان سرنوشتى گرفتار باشد كه كارگر دوره سرواژ ديروز.
من هنوز آن داغهايى را كه بر پيشانى مردان سرزمين ما مىزدند تا از روستاهاى خويش نگريزند احساس مىكنم، با همه وجودم مىبينم و لمس مىكنم. من نمىتوانم تصور كنم كه وضعيت روشنفكرانى كه به فرزندان خود پند مىدادند زمستانها را با بردگان و تابستانها را با زنان درآميزيد (قابوسنامه، به تصحيح سعيد نفيسى، چاپ اول، باب هفدهم) با روشنفكر امروزى در همه نشيب و فرازهايى كه در زندگيش وجود دارد يكى ببينم. چرا كه او قادر نبود بجز آن به زندگى ديگرى بينديشد و روشنفكر امروزى حتى قادر نيست تا لحظهاى چنان زندگانيى را در نظر آورد. مردان آن روز آنچه را كه بر آنان مىگذشت سرنوشت محتوم خويش مىدانستند و تنها بدين دلخوش بودند كه آن سرنوشت با ظرافت بيشترى بر آنان فرود آيد و گرفتارى روشنفكر ما در اين است كه نمىتواند اصولاً چيزى را به عنوان سرنوشت بپذيرد. واضح است كه بايد از خير سرِ اين ماجرا درگذريم چرا كه كاملاً به دو گونه متفاوت مىانديشيم.
– اگر روشنفكر چيزى به اسم سرنوشت را بپذيرد گرفتاريش حل مىشود؟ ضمناً شما يقين داريد آن تجويز كننده برده يا مقدس شمارنده گاو «روشنفكر» بوده؟ … انگار مجبوريم برگرديم و اول تكليفمان را با معانى كلماتى كه بهكار مىبريم روشن كنيم! به هر حال، بگذريم.
از پیشاهنگآن شعر و ادب سپاسگزار م که شعر شاملو را در اختیار دوستدار آن ایشان قرار داده اند . تا شعر فردوسی و……….. شاملو بر ستیغ کوه ادب قرارگاه و پایگاه دارد ، ایرانزمین مانا و ماندگار است . زبان فارسی توسط اسطوره های شعرش ، فرهنگ و زبان مهاجم و تازنده را دفع می کند ، بنازم ! و می نازم بر شاعران وطنم ، پرچم دار آن شعر و ادب و حافظان فرهنگ ایران سر فراز . اندیشه ء تان ورجاوند ، و پندار تان شایان …