برای م. امید
نگر
تا به چشمِ زردِ خورشید اندر
نظر
نکنی
برای م. امید
نگر
تا به چشمِ زردِ خورشید اندر
نظر
نکنی
به عباس جوانمرد
۱
آه، تو میدانی
میدانی که مرا
سرِ بازگفتنِ بسیاری حرفهاست.
با کلیدی اگر میآیی
تا به دستِ خود
از آهنِ تفته
قفلی بسازم.
۱
سنگ
برای سنگر،
آهن
برای شمشیر،
جوهر
برای عشق...
برای غلامحسین ساعدی
گویِ طلای گداخته
بر اطلسِ فیروزهگون
[سراسرِ چشمانداز
در رؤیایی زرین میگذرد.]