❑ بیانیه توضیحِ واضحات ضرورتی ندارد. ماجرا از آغاز روشن …
توضیحات بیشتر »-
نامهی احمد شاملو به فرهاد شوقی در باب ترجمهی آلمانی شعرها
نسترن شرقى ۵۵۵ شهرك دهكده كـرج ۳۱۷۶۶ ۲۵/۷/۷۵ فرهادشوقى نازنين …
توضیحات بیشتر » -
برنامهی طلوع خورشید لغو شدهاست.
-
یک نامه: به هوشنگ کشاورز
-
یک نامه، به علیرضا اسپهبد
-
شازده کوچولو
گشت و گذاری در آثار شاملو
قرار ما
گفتگوی ماریا پرسون با شاملو
آقای شاملو، همهی جوانهائی که من ملاقاتشان کردم از شما به عنوان بزرگترين شاعر ايران تجليل کردند. محبوبيت شما به خصوص درميان نسل جوان برایتان چه اهميتی دارد؟ آيا بهنظر شما چه فرقی بين دنيای ذهنیی جوانان امروز و دورهی جوانی خودتان هست؟
- کلماتی هست که ظاهرا از هر سو نگاه کنيم زيباست: همچون کلماتی که شما در اين سوآل به کار برديد. کلماتی چون بزرگترين شاعر، تجليل شدن، محبوبیت، و جز اينها... اما يک بار ديگر سر برگردانيد و اين بار از منظری که ما ايستادهايم به اينها نگاه کنيد: پروار بودن آهو را از چشم خود آن حيوان هم ببينيد و مفهوم زيبائی پر و بال يا آواز مرغ خوشخوان را از ديد پرندهای هم که صياد، هرسحر با دام و قفسهايش در دشت يا کشتزار پيرامون ده به جست و جويش میرود بسنجيد... ما در شرايطی هستيم که گاهگاه اين کلمات تنها با مفاهيم دردناکی چون قربانی شدن و در خون خويش غوطهزدن مترادف است . اينجا جلاد زندان فرياد میزند: کجاست آن شاعر تيره بخت که درسياهچال هم به ستايش آزادی شعر میسرايد؟ و آنگاه لبان شاعر را به جوالدوز و نخقند میدوزد و چون از اين کار طرفی بر نمیبندد در سلول مجرد زندان با تزريق سرنگ پر از هوا برای هميشه خاموشاش میکند. نام بردن از اين شاعر (: فرخی) چه سودی در بر دارد حال آنکه امثال او درخاطرهی ما فراوان است؟ ـ پنجاه سال پيش از اين، نيما که استاد و پير ما بود گفت: "آن که در هنر دست به کاری تازه میزند میبايد مقامی چون مقام شهادت را بپذيرد ! منظور او از بيان اين نکته چيزی جز اين نبود که اگر شاعر طرحی تازه که تا آن زمان هنوز سابقهی اجتماعی چندانی نداشت در نيفکند و شعر را که تا آن زمان بيشتر غمنامهی فردی عاشقانه بود همچون سلاحی در مبارزه برای بهروزی انسان به دست نگيرد ارزش وجودی خود و شعر را انکار کرده است . در مراتب تربيت اجتماعی ما سخن گفتن از خود را منمزدن ناميدهاند که چيزی از آن نفرتانگيزتر نيست . اما من آنچه را که شما بلافاصله در آغاز صحبتمان به ميان آورديد "تعميدخون" مینامم يعنی نصيبهی گرانبهائی که هيچچيز همارز آن نيست . اين همان تعميد خون است که در روزگاران گذشته جان خود را گرو عقدش میکردهاند . بيش از چند دهه به ويژه در اين دو دههی اخير تلاش آشکاری صورت گرفت که آثار ما، تعدادی از شاعران و نويسندگان، به چاپ نرسد و نسل جوانی که مخاطب ماست از بخش امروزين فرهنگی که مخاطبان خود را بهخصوص در ميان ايشان میجويد يک سره جدا بماند. حدود شانزده سال مجموعههای شعر من در کشورم مطلقا اجازهی انتشار نيافت که هنوز هم تعدادی از آنها ناياب است. (البته از يک جائی به بعد، يکی دو مجله که هر از چند ماهی يک شماره منتشر میشد برای شعر من اجازهی نشر يافت که هنوز هم نتوانستهام از منطق اين کار سر در بياورم، هر چند که يکی از اين دو مجله متهم میشد که مخالف انقلاب است! (در عوض، مطبوعات رسمی و نيمرسمی و نشريات وابسته به گروههای فشار ( که غالب افرادشان يکسره فاقد سواد خواندن و نوشتناند) با چاپ کيفرخواستهای بیدليل و مدرک، پيرامون ما عدهای از نويسندگان فضائی چنان آکنده از رعب و وحشت ايجاد کرده بودند که مبارزه با عوارض دلهرهای که به جان کس و کار ما انداخته بود به ناچار بخش مهمی از وقت و فرصت فعاليت ما را مصروف خود میکرد چرا که به هر حال آثار زهر بهتانها را نمیتوان نديده گرفت و اين همه در حالی بود که ما برای دفاع از خود نيز فضائی نمیيافتيم. به قول سعدی: (۱۲۹۳ - ۱۲۱۳) سنگها را بسته بودند و سگها را گشوده! (سعدی شاعر قرن سيزدهم ميلادیست. میبينيد که انگار تو مملکت ما هميشه در بر يک پاشنه چرخيده ! اما، درنهايت، بايد بگويم گناه از ما بود که نسل جوانمان را چنان که هست نشناخته بوديم! درست هنگامی که ياوهگويان میپنداشتند ما را به جائی روانه کردهاند که ديگر برایمان راه نجاتی نمانده و بهخصوص نام ما يکسره از ذهن جوانان بيست و بيست و پنج سالهی انقلابی زدوده شده، از نمايشگاه بين المللی کتاب سال ۱۹۹۳ خبر آمد که تمامی نسخ مجموعههای شعر من که پس از سالها اجبار به سکوت اجازهی نشر پيدا کرده و ناگهان بیخبر در تيراژهای ده هزار جلدی به نمايشگاه عرضه شده بود ظرف سه روز به فروش رفته است! و اين بدان معنی بود که ما در امر ارزيابی نسل جوان کشورمان سخت به خطا رفته بوديم. و اين بدان معنی بود که احتمالا درگيریهای فکری و خستگی و شايد بیحوصلگی ما را گرفتار ضعف قضاوت و نوميدی کردهبود. و اين بدان معنی بود که از ميان کجانديشیها و ستيزهجوئیهای اهرمنانه نسلی سر برآورده که يأس و خستگی نمیشناسد و به آسانی از پای طلب نمینشيند! آنگاه جوانان نسخههای کپی شدهای از آثار ما شاعران غضبگير شده را نشانمان دادند که از فرط دست به دست شدن به راستی ديگر قابل استفاده نبود. سوآل ديگرتان تفاوت ميان دورهی جوانی ما و دورهی جوانی نسل معاصر بود.
جوانی ما سراسر با دغدغهی آزادی گذشت. امروز هم نسل جوان ما با همين دغدغه میزيید و آن را در هر جا که مجال پيدا کند به زبان میآورد. اما اين نسل پوياتر و پربارتر است. سالهای جوانی ما در رؤيای مبارزه به سر آمد اما اين نسل، راست در ميدان مبارزه به جهان آمده. تفاوت در اين است . چنانکه پيش از اين گفتم: در مراتب تربيتی ما چيزی نفرت انگيزتر از به خود پرداختن و از خود سخن گفتن نيست و شرم بر من باد که گرفتار چنين موردی شدهام و علیرغم آگاهی از زشتی اين کار بسيار از خود سخن گفتم. بزرگان ما گفتهاند جريمهی از خود گفتن خاموشی گزيدن است. پس به من اجازه بدهيد سخن را به همينجا پايان بدهم بهخصوص که سوآلهای ديگرتان سياسیست و از آنجا که من به عنوان سخنگوی همقلمانم انتخاب نشدهام به خود اجازه نمیدهم بیمشورت با دوستان به اين قلمرو پا بگذارم .
هدف شعر
هدف شعر تغییر بنیادی جهان است و درست به همین علت هر حکومتی به خودش حق میدهد شاعر را عنصری ناباب و خطرناک تلقی کند اهل سیاست به قداست زندگی نمیاندیشد بلکه زندگان را تنها به مصادر و وسایلی ارزیابی میکند که عندالاقتضا باید بیدرنگ قربانی پیروزی او شود و ای بسا به همین دلیل است که باید قبول کرد در جهان هیچ چیز، شرط هیچ چیز نیست و در دنیای بیقانونی که اداره و هدایتش به دست اوباش و دیوانگان افتاده، هنر چیزی است در حد تنقلات و از آن امید نجات بخشیدن نمیتوان داشت.
توضیحات بیشتر »این غربزده
آقاي عزيز
با سلام و احترام و سپاس از حسن ظن جناب عالي درباب طرح پرسشهائي كه من آن را قدم نه چندان سنجيدهئي در زمينهی نوعي بفرمائيد آشتي كنيم به حساب ميآورم، به اطلاع حضرتتان ميرسانم كه وصول نامهی آن مركز پيش از هرچيز باعث تعجب اين غرب زدهی آلت دست بيگانگان و دشمنان كشور شد. تعجبي كه بي گمان نميتوانسته از انتظار شخص شما نيز دور مانده باشد. من نميدانم چند تن از اين دويست نفري كه امروز بيمقدمه از سوي "سياستگزاران و كارگزاران" خوابنما شده به "صاحبنظر" و "پديدآورنده" تعبيرشده است و ايشان را بناگهان در دعوتنامهی حاضر "اهل نظر" خوانده از آنان "راي زني" جستهايد در شمار همان گروه تحقير شدهئي هستند كه پيش از اين به اتهام الهام گيري از سياستهاي دشمنان خارجي در معرض انواع و اقسام فشارها قرار گرفته دشنامها شنيدهاند يا چون خود من دوازده سال به طور غيرقانوني از انتشاركتابها و آثارشان ممانعت همه جانبه به عمل آمده است.
در هرحال از آن جا كه اولا تعطيل كانون صنفي اين صاحبنظران(!) همچنان ادامه دارد و اين نكته دعوت از اعضاي آن كانون براي مشاركت در تعيين استراتژي فرهنگي را پيش از هرچيز به نوعي تحقير و ريشخند كساني كه اكنون "صاحب نظر" و "پديدآورنده" خوانده شدهاند شبيه مي كند، و از طرف ديگر به طور مشخص منظور آقايان از كلمهی "فرهنگ" مشخص نيست و بر اساس تجربيات شخصي من برداشتي كه در آن جبهه از اين مفهوم ميشود در اكثر موارد به "معاندهی با فرهنگ" شباهت بيشتري دارد، شخصا از پاسخ گفتن به پرسشهاي عنوان شده معذور است.
توفيق آقايان را در سياستگزاري فرهنگ موردنظر خواهانم
ماجرای مفلس شدن
گذشته از همهی اينها من به اين نتيجه رسيده بودم كه ميان شاهكارهای نيما درخشانتر ازهمه "داستاني نه تازه" است كه شعري است به تمامي در وزن كامل عروضي. و دچار اين شك شده بودم كه مشكل اصلي ما مشكل عروض قديم و مسالهی تساوي طولي مصرعها نيست. در نتيجه به اين فكر افتاده بودم كه بايد وزن شعر را يكسره در جاي ديگري جست.
مانده بوديم با مانلي چه كنيم كه نيما گرفتار سوءظن نشود. ناظر گفت براي خودمان افلاس نامه صادر كنيم بگوئيم كفگير خورده به ته ديگ و ديگر چاپخانه حاضر به نسيه كاري نيست، كه يكهو "سياست" به دادمان رسيد: آن سوء قصد مضحك انجام شد و ديگر به يادم نمانده كه واقعا شهرباني مجله را بست يا ما اين را بهانه كرديم يا همان ماجراي مفلس شدن را مستمسك قرار داديم. در هر حال براي چاپ نكردن مانلي تصميم گرفتيم مجله را فدا كنيم كه كرديم. بعدها انتشار هفته نامهی "روزنه" را شروع كردم كه درخشانترين آثار نيما در آن به چاپ رسيد. اين مجله هم پس از هفت يا نه شماره به علت ته كشيدن پول تعطيل شد. اما چاپ " ركسانا" (1329) در اين مجله سبب آشنائي من با فريدون رهنما شد و به بركت اين آشنائي بود كه توانستم شعر جهان رابشناسم، كه موضوع ديگري است.
نيما كه ركسانا را خوانده بود و در آن اصلاحاتي هم كرده بود وقتي پي برد كه من آن را در جهت دستيابي به چيزي كه بتواند در شعر جانشين وزن عروضي بشود نوشتهام با من سرسنگين شد. چند بار كوشيدم دربارهی اين موضوع كه من از طريق درسهائي كه از خود او آموختهام و بيش از هر چيز از عدم توفيق او در سرودن مانلي به اين نتيجه رسيدهام كه عروضش تنها در شعري كارساز است كه موضوع واحدي داشته باشد با او گفت وگو كنم اما حاضر به بحث نشد و حتا موافقت نكرد حرف هاي مرا دربارهی مانلي بشنود و "خانهی سريويلي" را بهام نشان بدهد. با انتشار "قطعنامه" هم تقريبا روابط خودش را با من قطع كرد.
نزديك كردن شعر به طبيعت كلام
يك روز صبح در بهمن ماه سال 1327 خورشيدي! بيشتر به تاريخ تولد ميماند. چون روزش هم يادم است. سه روز پيش از پانزدهم بهمن كه در دانشگاه تهران آن صحنهسازي مضحك تيراندازي به طرف شاه را راه انداختند... ماجرا از اين قرار است كه من و دوست همدلم عبدالرضا ناظر كه چندي پيش به ناگهان درگذشت و دوستان بسياري را غمگين كرد به قصد ارائهی جدي مكتب نيما هفته نامهئي به راه انداخته بوديم به نام "سخن نو" كه هر شمارهی آن سرمقاله ئي داشت حاوي بخشي از نظريات نيما به قلم خود او و طبعا شعري از او و تعدادي مطالب ديگر. گمان ميكنم تا آن وقت پنج يا شش شمارهی آن منتشر شده بود. يك ماهي ميشد كه نيما براي آخرين بار روي "مانلي " كار ميكرد. من هنوز مانلي را نخوانده بودم اما دقت و وسواسي كه نيما در مورد آن نشان ميداد و شاديش از اين كه دارد كار مرور نهائيش را تمام ميكند من و ناظر را سخت كنجكاو و براي هرچه زودتر خواندن اين اثر بيتاب كرده بود. از يكي دو شماره قبل هم تمام صفحهی پشت مجله را به آگهي انتشار"مانلي " اختصاص داده بوديم تا اين كه سرانجام روز دوازدهم بهمن نسخهی نهائي را گرفتيم .
آنچه ميخواهم بگويم به هيچ وجه نبايد به نقض حرمت مرد بزرگي كه استاد ما بود و من شخصا خودم را تا مغز استخوان وامدار و مديون و شاگرد كوچك او ميشمارم تعبيرشود، ولي اين حقيقتي است كه به هر صورت ميبايست روزي به ميان آيد. و آن حقيقت اين است كه خواندن مانلي براي ما دو تن نخستين خوانندگان آن سخت حيرت انگيز بود. از نظر ما چاپ مانلي بزرگترين لطمهئي بود كه ميشد به نيما زد. اين اثر ناقض همهی تئوريهاي نيما بود. چاپش مسوليتي بود كه قبولش از ما برنميآمد ولي چه ميتوانستيم بكنيم؟ نيما سخت به سرودن مانلي غره بود. ما هم چاپش را به خوانندگان مجله مژده داده بوديم. حالا ديگر نه ميشد زيرش زد و از چاپش صرف نظر كرد (چون قبل از خوانندگان ميبايست خود نيما را به چشم پوشي از چاپ آن متقاعد كنيم)، و نه شان و حرمت او به ما اجازه ميداد بهاش بگوئيم اثري كه اين قدر به آن ميبالد برخلاف تصور خود او براي اين مكتب وجههئي كسب نميكند.
من شاگرد او بودم و از نظرياتش به قدر كافي آگاهي داشتم. البته من هنوز مهارت چنداني در كار خودم به دست نياورده بودم و هنوز سالها ميبايست به قول معروف دود چراغ بخورم. ولي شناخت تئوري يك موضوع است و كسب تجربهی عملي در به كاربردن تئوري يك موضوع ديگر.
من از خود او آموخته بودم كه وزن بايد با موضوعي كه مطرح است در ارتباطي تنگاتنگ پيش برود و حالا ميديدم خود او به اثري دل بسته است كه نه فقط به اين درس جواب نميدهد بل كه در خطي مخالف آن سير كرده است. من از خود او آموخته بودم كه وزن بايد به طبيعت كلام نزديك باشد و حالا ميديدم اثري كه در آفرينشش آن همه شور و وسواس به كار برده تمام قد دربرابر "طبيعت كلام" ايستاده است. من فضولي ميدانستم به استادم بگويم مانلي آشكارا نشان ميدهد تئوري درخشان شما در مورد وزن، قابليتش را فقط در شعرهائي نشان ميدهد كه فضاي ثابتي داشته باشد و در منظومهئي ازقبيل مانلي ديگر صرف كوتاه و بلندشدن سطور نه تنها كاري صورت نميدهد بلكه اولا يكنواختي ركن عروضي را خسته كنندهتر ميكند و ثانيا تقيد به وزن، شعر را به جاي نزديك شدن به طبيعت كلام سخت مصنوعي جلوه ميدهد. من كه در رفتار با او حالت سنتي فرزند در برابر پدر را داشتم نميتوانستم به او بگويم در مانلي ميان لحن راوي و شاهزاده خانم دريائي و مانلي ماهيگير اختلافي نيست و التزام وزن هم به شدت در فصاحت كلام اخلال كرده است، پس واقعا منظورتان ازنزديك كردن شعر به طبيعت كلام چيست.