پنداری سرگذشت فردوسیها و پورسیناها و بیرونیها و عینالقضاتها و …
ادامهی مطلب »پایتختِ عطش
آب کمجو. تشنگی آور به دست!
مولای روم
۱
آفتاب، آتشِ بیدریغ است
و رؤیای آبشاران
در مرزِ هر نگاه.
– شعر چيست و آن را چهگونه تعريف مىكنيد؟ – …
ادامهی مطلب »آب کمجو. تشنگی آور به دست!
مولای روم
۱
آفتاب، آتشِ بیدریغ است
و رؤیای آبشاران
در مرزِ هر نگاه.
ميان ِ ماندن و رفتن حکايتي کرديم
که آشکارا در پردهي ِ کنايت رفت.
مجال ِ ما همه اين تنگمايه بود و، دريغ
که مايه خود همه در وجه ِ اين حکايت رفت.
۲۸ خرداد ِ ۱۳۳۹
ادامهی مطلب »به اِولین و ثمین باغچهبان
چه بگویم؟ سخنی نیست.
در چارراهها خبری نیست:
یک عده میروند
یک عده خسته بازمیآیند
سر در زیر از شاهراهِ متروک پیش میآمدند
و تپههای گُلپوشِ بهاری
در نظرگاهِ ایشان انتظاری بیهوده میبُرد.
کوهها با هماند و تنهایند
همچو ما، باهمانِ تنهایان.
پس آدم، ابوالبشر، به پیرامنِ خویش نظاره کرد # و بر زمینِ عُریان نظاره کرد # و به آفتاب که روی درمیپوشید نظاره کرد # و در این هنگام، بادهای سرد بر خاکِ برهنه میجنبید # و سایهها همهجا بر خاک میجنبید # و هر چیزِ دیدنی به هیأتِ سایهیی درآمده در سایهی عظیم میخلید # و روحِ تاریکی بر قالبِ خاک منتشر بود # و هر چیزِ بِسودنی دستمایهی وهمی دیگرگونه بود # و آدم، ابوالبشر، به جُفتِ خویش درنگریست # و او در چشمهای جُفتِ خویش نظر کرد که در آن ترس و سایه بود # و در خاموشی در او نظر کرد # و تاریکی در جانِ او نشست.