پنداری سرگذشت فردوسیها و پورسیناها و بیرونیها و عینالقضاتها و …
ادامهی مطلب »ما فریاد میزدیم…
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
– شعر چيست و آن را چهگونه تعريف مىكنيد؟ – …
ادامهی مطلب »ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
در واپسین دم
واپسین خردمندِ غمخوارِ حیات
ارابهی جنگی را تمهیدی کرد
شگفتا
که نبودیم
عشقِ ما
در ما
حضورِمان داد.
همه شب حیرانش بودم،
حیرانِ شهرِ بیدار
که پیسوزِ چشمانش میسوخت و
اندیشهی خوابش به سر نبود
شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان
شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و
کاکلِ پریشانِ آدمی
در نقطهی خجستهی میلادش.
نگران،
آن دو چشمان است،
دورسوی آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من مینگرد