شعرها

گیل‌گمش: لوح دوم

انكیدو از آستانه‌ی معبد می‌گذرد و به معبر گام می‌نهد. مردم از دیدارِ وی به شگفت می‌آیند. بالای عظیمش از همه بزرگانِ شهر درمی‌گذرد. موی سر و ریش‌اش را هیچگاه نبریده‌اند. از كوهسارانِ ئه‌نو پهلوانی به شهر درآمده است. راهِ پهلوانان اوروك را به خانه‌ی مقدس بربسته است. مردان در برابرِ او صف آراسته‌اند. همه گرد آمده‌اند اما نگاهِ هراس‌انگیزش …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح سوم

انكیدو به تالارِ درخشانِ شاه گیل‌گمش پای می‌نهد. قلبش فشرده چون مرغِ آسمان در تپیدن است. شوقِ دشت و جانورانِ دشت در او هست. دردِ جانش را به آوازِ بلند بر زبان می‌آورد و بی‌درنگی از شهرِ اوروك به جانب صحرای وحش شتاب می‌كند. گیل‌گمش پریشان است. یارش رفته . او، گیل‌گمش، به پای برمی‌خیزد. سالدیدگان قوم را فرا خویش …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح چهارم

شَمَش، خدای سوزانِ آفتابِ نیمروز، با گیل‌گمش چنین گفت: «ــ با یارِ خود برخیز تا با خومبه‌به پیكار كنی. او را به نگهبانی جنگلِ سدر برگماشته‌اند كه شیبِ آن از دامنه‌ی كوه خدایان آغاز می‌شود… خومبه‌به در امانِ من گناهانِ بسیار كرده است. به راه افتید و او را به خون دركشید!» گیل‌گمش با آوازِ دهان خداوند گوش داشت. آزادگان …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح پنجم

در آنجا خاموش ایستاده بودند و جنگل را می‌نگریستند. به سدرهای مقدس می‌نگرند و به شگفتی در بلندی درختان نظاره می‌كنند. در جنگل می‌نگرند و به راهِ دوری كه هم در جنگل بریده‌ شده. آنك گذرگاهِ پهنه‌وری كه خومبه‌به با گام‌های كوبنده‌ی مغرور در آن گام می‌زند! در جنگل راه‌های باریك و راه‌های پهن گشوده‌اند. در جنگل خدایان مرزهای زیبا …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح ششم

گیل‌گمش اندام خود را بشست و افزار جنگ را بسترد. موی خود را كه بر دوش وی فروریخته ‌بود شانه كرد. جامه‌های پلشت بر زمین افكنده جامه‌ی پاكیزه درپوشید. بالاپوشی بر شانه افكند و بندی در میان بست. گیل‌گمش تاره‌ی خویش بر سر نهاد و میان‌بند را سخت دربست. گیل‌گمش زیبا بود. ایشتر ـ الاهه‌ی نشاطِ عشق ـ در او، …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح هفتم

«ــ خدایانِ بزرگ بر سرِ چیستند ای رفیق؟ خدایانِ بزرگ طرح فنای مرا چرا می‌ریزند؟… خوابی شگفت دیده‌ام كه انجام آن از بلایی خبر می‌دهد: عقابی با چنگال‌های مفرغِ خود مرا در ربود و با من چهار ساعتِ دوتایی به بالا پرید. پس با من گفت: «ــ به زمین درنگر تا خود چگونه نمودار است! به دریا درنگر تا خود …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح هشتم

چندانِ كه نخستین سپیده‌ی صبح درخشید گیل‌گمش برخاست و به نزدیك بالین رفیقِ خویش آمد. انكیدو آرام خفته بود. سینه‌اش به آهستگی بالا می‌رفت و فرومی‌افتاد. دمِ جانِ اوست كه به آرامی از دهان او به بیرون می‌تراود. گیل‌گمش گریست و چنین گفت: «ــ انكیدو ای رفیق جوان! نیروی تو و صدای تو كجا مانده است؟… انكیدوی من كجاست؟ تو …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح نهم

گیل‌گمش بر انكیدو تلخ می‌گرید و از پهنه‌ی صحرا به شتاب می‌گذرد. او ــ گیل‌گمش ــ با خود چنین اندیشه می‌كند: «ــ آیا من نیز چون انكیدو بنخواهم مُرد؟… درد، قلب مرا شوریده وحشتِ مرگ جانِ مرا انباشته است . اكنون بر پهنه‌ی دشت‌ها شتابانم. پای در راهی نهاده‌ام كه مرا به نزدیكِ ئوت‌نه‌پیش‌تیم می‌برد ــ آن كه حیاتِ جاوید …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح دهم

سی‌دوری سابی‌تو، خاتونِ فرزانه، نگهبانِ درختِ زندگی، تنها در بلندی‌یی بر ساحلِ دریا خانه دارد. در آنجا نشسته است و دروازه‌ی باغ خدایان را پاس‌ می‌دارد. بندی سخت در میانگاه بسته، تن‌اش در جامه‌یی بلند پوشیده است. او، گیل‌گمش، همه جا جویای اوست تا آنگاه كه به جانبِ دروازه گام می‌نهد. پوستِ جانورانِ وحشی به تن پوشیده بالایش به خدایان …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح یازدهم

گیل‌گمش با او، با ئوت‌نه‌پیش‌تیمِ دور سخن می‌گوید: «ــ ئوت‌نه‌پیش‌تیم! من در تو می‌نگرم و تو را برتر و پهنه‌ورتر از خویشتن نمی‌یابم. تو چنان به من ماننده‌ای كه پدری به فرزندِ خویش، تو را و مرا در آفرینش ما اختلافی نیست: تو نیز آدمیی چون منی، به جز آن كه من آفرینه‌یی آسود‌گی ناپذیرم. مرا از برای نبرد آفریده‌اند …

ادامه‌ی مطلب »

گیل‌گمش: لوح دوازدهم

گیل‌گمش بر اوروك، برشهری كه حصارِ آن بلندست فرمانرواست. او، شاه گیل‌گمش، كاهنان جادو و تسخیركنندگان ارواح را پیش می‌خواند: «ــ روانِ انكیدو را فراخوانید! با من بگویید تا سایه‌ی انكیدو را چگونه توانم كه ببینم. می‌خواهم تا سرنوشت مردگان را از او بازپرسم!» پس سالدیده‌ترینِ كاهنان با او با پادشاه می‌گوید: «ــ گیل‌گمش! اگر به دنیای زیرین خاك، به …

ادامه‌ی مطلب »

اول دفتر : روزهای سیاهی در پیش است.

روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تیرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمینه‌ئی از نفی دموکراسی، نفی ملّیت، و نفی دستاوردهای مدنّیت و فرهنگ و هنر می‌جوید. این‌چنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر …

ادامه‌ی مطلب »

میزگرد: دربارهٔ وظائف کتاب جمعه

این حقیقت که به ‌تنهائی قادر نخواهیم بود حتی برخی از مسائل گوناگون و پیچیدهٔ جامعهٔ ایران را به دقت لازم مطرح کنیم، از همان آغاز کار برای شورای نویسندگان کتاب جمعه روشن بود. ما می‌دانستیم که اگر این هفته‌نامه قرار است از عهدهٔ وظیفه‌ئی اجتماعی برآید باید به ‌تمامی نیروهای بالندهٔ اجتماع تکیه کند. این اتکا از راه‌های مختلف …

ادامه‌ی مطلب »

از حرکت تا خط…

این مقاله به مناسبت تولد احمد شاملو منتشر می‌شود   انديشه‌يی درباره‌ی چند طرح و تابلو از: سيراک ملکونيان و… چند شعر و يک مقدمه از: نادر نادرپور     هر دَم ار زوی تو نقشی زندم راه خيال با که گويم که در اين پرده چه‌ها می‌بينم! حافظ   برای نوشتن اين سلسله مقالات چيزهايی در دست دارم: موضوع‌ها …

ادامه‌ی مطلب »

پیشگفتار

۱
دوست آمریكایی من كه سال‌ها در ایران زندگی كنجكاوانه‌‌‌‌‌یی‌‌‌‌‌كرده، با همه‌‌‌‌‌جور آدمی در آمیخته، فارسی را به ‌‌‌‌‌خوبی آموخته‌‌‌‌‌است و كشف حافظ را حیرت‌‌‌‌‌ انگیزترین حادثه‌‌‌‌‌ی عمر خود می‌‌‌‌‌شمارد گفت: هیچ دلیلی نمی‌‌‌‌‌بینم كه حافظ را نشود به نگلیسی برگرداند، فقط باید كلیدش را پیدا كرد.
گفتم: برگردان كه ‌‌‌‌‌نه، شاید اطلاق ترجمه به آن (آن هم با تخفیف نود درصد) صحیح‌‌‌‌‌تر باشد. منظورم چیزی از قبیل ترجمه‌‌‌‌‌ی كاروانسرا به motel و كُرسی به winter-table و ساقی به barmaid است تا فرنگی ‌‌‌‌‌جماعت با معیارهای خودش به حل این معضلات توفیق یابد... این قفل كلیدی ندارد. بگذار آب پاكی را بریزم روی دستت. خیلی كه زور بزنی استنباطی شترگربه از حافظ را آمریكایی می‌‌‌‌‌كنی؛ چیزی مثل جاز سیاه، كه آمریكایی‌‌‌‌‌اش نه جاز است نه موسیقی؛ و مثلِ ماست كه گرفته‌‌‌‌‌اید ازش بستنی ساخته‌‌‌‌‌اید و فی‌‌‌‌‌الواقع دیگر نه ماست است نه بستنی.
حریف از اِ شكالِ قضیه سر در نمی‌‌‌‌‌آورد.

ادامه‌ی مطلب »

آخرین نوشته ها

نامه به وزارت ارشاد

آقای عزیز! با سلام، یادداشتی را که‌ ملاحظه‌ می‌کنید، هم می‌توانید یک نامۀ‌ خصوصی تلقّی کنید، هم می‌توانید در نهایتِ سپاسگزاری من، به دادگاهی احاله‌ کنید که من‌ آن را به‌ مجلس پر سر و صدای محاکمۀ‌ سانسور تبدیل‌ کنم، چون به‌ هرحال یکی باید در برابر این‌ فشار قد علم‌ کند. من با نکاتِ نخست، ۳۸ موردیِ سانسورِ مجموعۀ …

ادامه‌ی مطلب »

سركارخانم لاهيجى

۳/۱۱/۷۲ سركارخانم لاهيجى با سلام و احترام و سپاس بسيار.ـ   سه‏ جلد كتابى كه ‏محبت ‏فرموده‌‏ايد رسيد. با اين‌‏كه ازخواندن‌‏شان به‏ تمام معنى كلمه ‏افسرده ‏و بى‌‏زار و بيمارشدم از آن رو كه‏ مجالى ‏پيش ‏آورد تا از آن‏‌چه پى‌‏آمد روانى روزگارى‌‏ست كه ‏كابوس‏‌وار بر اين مردم مى‏‌گذرد خبر دست‏ اولى بگيرم عميقا ممنون‏تان‌‏ام. چون فكركه ‏كردم تنها به …

ادامه‌ی مطلب »

دوست‏ محترم مهربان نكته‌‏سنج، آقاى احمد خوشبين عزيز

  دهكده ،ـ ۱۷ مرداد ۱۳۷۳   دوست‏ محترم مهربان نكته‌‏سنج، آقاى احمد خوشبين عزيز باسلام و احترام بسيار،   نامه مثل هميشه‏ سرشار از محبت ‏و دقت‌‏تان كه ‏به ‏تاريخ ۲۱/۲ التفات ‏فرموده‏ بوديد تازه‏ امروز عز وصول‏ بخشيد. تا صبح ۲۸  ارديبهشت ‏كه بنده ازتهران مى‌رفتم نرسيده‏ بود زيرا در رژيم‏ انقلابى‌‏مان براى ‏ارسال پست ‏از لاك‏‌پشت ‏استفاده …

ادامه‌ی مطلب »

دوست ارجمند گرانمايه آقاى مقصودلوى بسيار نازنين

دوست ارجمند گرانمايه آقاى مقصودلوى بسيار نازنين . باسلام و درود فراوان .   حال و حواس جمع و جورى ندارم . مجددا در وضع اسفناكى دوماهى گرفتار بيمارستان و اين‏‌جور مسائل بوده‌‏ام و از دنيا ومافيها بى‏‌خبر ، تا سرانجام امروز حال وحوصله‏‌ئى دست‏ داد و نيروئى ‏كه بتوانم در جواب نامه‌‏ى سرشار از محبت‏‌تان دو سه ‏خطى قلمى …

ادامه‌ی مطلب »

انتشارات آمان

انتشارات آمان توسط جناب آقاى معروفى ،   درنهايت احترام نامه‏‌ى مورخ ۱۳ مارس ۱۹۹۹ شما را كه ‏به دوست محترم من جناب آقاى معروفى نوشته ‏بوديد دريافت داشتم. و احتراما توضيح مى‏‌دهم كه علت تأخير در ارسال پاسخ آن عود بيمارى من بوده‏‌است كه گمان مى‌‏كنم آقاى معروفى به‏ اطلاع شما رسانده ‏باشد . به‏ هرصورت اكنون خوشوقتم كه …

ادامه‌ی مطلب »

دخترعزيزم لقائيه

دهكده ،ـ ۱۰ مهرماه ۱۳۷۳ دخترعزيزم لقائيه،   همه‏ چيز مثل‏ فنرى در ذهن‏‌ام فشرده ‏شده‏‌است ‏تا براى ‏شما چيزى بنويسم اما راست‌‏اش‏ را بخواهيد فضاى ذهنى‌‏ام چنان ‏آشفته ‏و تاريك ‏است‏ كه ‏نه ‏مى‌‏توانم نظمى به ‏فكرم‏ بدهم و نه ‏قادرم كلماتم ‏را پيدا كنم. دوستان‏ آدينه ‏ديروز نامه ‏شما را به ‏من ‏دادند و گمان ‏مى‌‏كنم‏ تلخى ‏اثرى …

ادامه‌ی مطلب »

دوست‏ محترم ‏آقاى تقى ‏نژاد- اكبر

دهكـده،ـ ۲۵/۱/۷۳   دوست‏ محترم ‏آقاى تقى ‏نژاد- اكبر   باسلام‏‌هاى قلبى به‏ شما و هم‏كاران گرامى كتاب‏ كادوس. ـ از اين‏‌كه ‏صفحات ‏مجموعه ‏را پيش‏ از چاپ‏ برايم‏ ارسال ‏داشته‌‏ايد بسيار متشكرم. نخست ‏خوش‏حال‏‌ام كه‏ آشنائى مستقيم‌‏تان با آقاى داغلارجا باعث ‏رفع اشتباه من درمورد نام‏ ايشان شده و ديگر اصلاح طرز نگارش كلمه «آن‏گاه». عميقا از اين‏ همه‏ …

ادامه‌ی مطلب »

دوست هم‏دل آقاى تقى نژاداكبر

  دهكده ـ ۱۰/۱۱/۷۲ دوست هم‏دل آقاى تقى نژاداكبر   نامه پرمهرتان به‏ ضميمه نخستين شماره كتاب‏ كادوس زيارت‏ شد. خسته نباشيد! مجموعه پربارى‏‌ست‏ كه ‏طبعا هربار پربارترخواهدشد. درباره آن‏‌چه آقاى حيدرمهرانى نوشته‏‌اند بد نيست‏ رفع شبهه‏ شود كه‏ چون ‏آن شعر را به ‏اتكاى ‏حافظه‏ خوانده‏‌ام سهوى‏ چنان در آن راه‏ يافته ‏و به ‏احتمال قوى همان “جوار” درست …

ادامه‌ی مطلب »

دوستان‏ گرامى ‏گردون

دوستان‏ گرامى ‏گردون با سلام وحرمت‏ بسيارـ   لطف‏ كرده‏ در گردون ۴۹-۴۸ ازاين‏ دوست‏ خود گزارشى‏ داده ‏بوديد كه از پاره‌‏ئى‏ جهات‏ براى ‏تعدادى ‏از دوستان ‏سوآل‌‏برانگيز از آب ‏در آمد. ۱. عدم‏ انتشار دو جلد نخست دن ‏آرام ربطى ‏به‏ گرانى ‏و ارزانى ‏كاغذ نداشت. هنوز من و مؤسسه ‏نشر مازيار كه ‏ناشر اين ‏كتاب ‏خواهد بود در …

ادامه‌ی مطلب »

جناب ‏آقاى عيسا كيانى ‏حاجى

جناب ‏آقاى عيسا كيانى ‏حاجى با سلام و احترام بسيار،   نامه‏ پرمهرتان به‏ ضميمه ‏اظهار محبتى ‏كه ‏فرموده‌‏ايد رسيد. سپاس‌گذارتان ‏هستم. كلاه ‏گوشه ‏دهقان به ‏آفتاب ‏رسيد. سال‏ نو را حضورتان‏ تبريك‏ مى‏‌گويم و از تأخيرى ‏كه ‏در ارسال‏ پاسخ نامه پيش‏ آمد تقاضاى‏ عفو بزرگوارانه ‏دارم. دست‏ مهربان‏تان ‏را از دور مى‌‏فشارم. احمد شاملو

ادامه‌ی مطلب »

به‏روژ آكره‏‌ئى عزيزم

دهكده، ـ ۲۰/۱۲/۷۲ به‏روژ آكره‏‌ئى عزيزم با سلام و احترام، نامه‏‌ات‏ به‏ ضميمه ‏مجله”وان” رسيد. بسيارممنون. مجله تر و تميزى‌‏ست‏ و پيداست ‏كه ‏دوستان با علاقه‏‌مندى رويش زحمت‏ مى‌‏كشند. سلام‏ مرا به همه‏ دست‏‌اندركاران برسان. اوائل ماه‏ مه به ‏سوئدخواهم‏ آمد و دوهفته‌‏ئى قرار است ‏آن ‏طرف‌‏ها بمانم، البته ‏اگر وضع جسمى مناسب ‏سفر باشد. بنابراين راجع به‏ شعرخوانى فرصت‏ …

ادامه‌ی مطلب »

دوست‏ ناديده آقاى حسين رسائل گرامى

دوست‏ ناديده آقاى حسين رسائل گرامى با يك‏ دنيا سلام و سپاس،   نامه ‏و شعر حضرت‏‌تان ‏كه ‏توسط مجله ‏آدينه ‏التفات ‏فرموده‌‏ايد رسيد. از اين‌‏كه”در آستانه” تا اين ‏حد مورد توجه‌‏تان ‏قرارگرفته ‏بسيار سپاس‏گذارم. شعرى‏ كه‏ به ‏اين ‏مناسبت‏ محبت‏ فرموده‌‏ايد متقابلا مرا به ‏شدت‏ متأثر كرد. قصدم‏ از نوشتن ‏آن ‏سازكردن ‏سرودى ‏بود در ستايش‏ انسان، در سرزمينى …

ادامه‌ی مطلب »

خانم‏ گرامى، منيره برادران

دهكده. ـ ۲۰/۱۲/۷۲   خانم‏ گرامى، منيره برادران با سلام ‏و احترام‏ بسيار، نامه‌‏تان ‏كه ‏وسيله ‏مجله ‏آدينه ‏محبت‏ كرده‏ بوديد رسيد. از اين‌‏كه با شعر”در آستانه” باعث ‏تأثرخاطرتان ‏شده‌‏ام‏ بسيار متأسفم. گرچه‏ به ‏هيچ‌‏وجه چنين ‏قصدى ‏در ميان ‏نبود. قصد من‏ اين ‏بودكه ‏سرودى ‏در ستايش‏ انسان ‏سازكرده‌‏باشم در سرزمينى كه ‏در انسان ‏به ‏مثابه ‏جنازه‌‏ئى ‏مى‌‏نگرند و زنده‌‏گى …

ادامه‌ی مطلب »

آذر عزيزم

دهكده ،ـ ۷ نوامبر۱۹۹۷.   آذر عزيزم . ـ   با سلام و بوسه و محبت و همه‌‏ى چيزهاى خوب ديگر ، و البته به اضافه‌‏ى مبالغى دل‏تنگى ( كه بماند ! ) . يك راست مى‌‏روم سر مطلب : يكى از دوستان ،«خاموشى»ى شعر ” در جدال با خاموشى ” را در برگردان انگليسى‌‏اش Darkness ترجمه كرده بود كه …

ادامه‌ی مطلب »

آقاى حيدريه‏‌ى ‏عزيز

دهكـده،ـ ۶/۲/۷۵ آقاى حيدريه‏‌ى ‏عزيز،   ( مى‏‌بخشى‏ كه ‏نام‏ كوچك‌‏ات ‏را به ‏كار نبردم. به ‏نامى‏ با تركيب ‏وهن‌‏آميز “غلام” حساسيت ‏دارم. چه ‏كنم؟ نمى‏‌توانم ‏به ‏غلامى‌‏ى انسان تن ‏بدهم بخصوص كه‏ آن ‏انسان شاعر نيز باشد. يعنى ‏انسانى‏ باشد با فضيلتى مضاعف .ـ تو كه ‏در انتخاب ‏اين ‏نام ‏مسئوليتى‏ نداشته‌‏اى. پس‏ چرا در برابر آن عصيان ‏نمى‌‏كنى؟ …

ادامه‌ی مطلب »